الله                   با شما در شادی و غم و اندیشه                   اکبر

مشاوره – آموزش – خدمات دينی   تلفن؛ 38824770-025

((اين كتاب از نرم افزار« المكتبة الشاملة » که توسط « مؤسسۀ بلاغ مبين‌ » تنظیم گردیده، تهيه شده است)).

                                                                                  دفتر    شادی و غم و اندیشه

بسم الله الرحمن الرحيم

 

 

 

زندگانى پيامبر گرامى حضرت محمد مصطفى

صلى الله عليه وآله

---

نام كتاب: هدايتگران راه نور - زندگانى پيامبر گرامى حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله
نويسنده: حضرت آية الله حاج سيد محمد تقى مدرسى
مترجم: محمد صادق شريعت
---

فهرست

پيشگفتار مؤلّف
پيش از بعثت
مكّه مكرّمه
بنى هاشم
عبداللَّه و آمنه
ميلاد فرخنده
دوران شيرخوارگى
بحيراى راهب
خردمند و پاكدامن
امين و دانا

ازدواج فرخنده
بهترين پيوندها

پس از بعثت
عصر تاريكى...

چشم انتظاران
در حريم خلوت
بعثت
آغاز حياتى تازه
نخستين گامها

ستيز ارزشها

استوار و مقاوم در راه رسالت
تلاش كافران
تدبير كوته فكران
ابوطالب... نگاهبان و پشتيبان
محاصره
هجرت به حبشه
دعوت قبايل ديگر

يثرب... مشرق اسلام
هجرت به مدينه
هجرت... آغاز حياتى نوين
توطئه هاى قريش
پيامبر... معلّم و مربّى
مقابله به مثل
اوّلين غنيمت
تلاش و استقامت
بدر... شكوه قدرت
توطئه نافرجام
غزوه سويق
نبرد اُحُد

تعقيب دشمن
فرار

جنگ احزاب
اسلام در مصاف با يهود

1 - بنى قينقاع
2 - بنى نضير

3 - خيبر... و دلاورى حضرت على
4 - يهوديان فدك، تيماء و وادى قرن
پيامبر در نبرد با قبايل عرب
صلح حديبيه
تا فراسوى جزيرةالعرب:

پيمان شكنى قريش و فتح مكّه
نبرد حنين
آغاز عصر درخشان جزيرةالعرب
حجةالوداع... تعيين رهبرى
سپاه اسامه
كوچ آفتاب
تعدد زوجات
مدير و مربّى
خُلق عظيم
در بلنداى اخلاق
نمايه

مورد: | قبلى | بعدى |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

پيشگفتار مؤلّف
الحمد للَّه، وصلّى اللَّه على محمّد و آله الطاهرين.
هر كس كه در برابر شخصيت ارجمند رسول اكرم حضرت محمّدصلى الله عليه وآله قرار گيرد، شخصيتى كه خداوند او را به عنوان پر افتخارترين انسان در پهنه هستى آفريد، به حيرت و شگفتى دچار مى شود.
شخصيت پيامبرصلى الله عليه وآله در حقيقت تابلوى زيبا و ارزشمندى است كه بر آن تمام نشانه هاى ارزشهاى الهى و آيات كمال و جمال نقش بسته است وچشم ودل بينندگان را به خود خيره مى سازد. خواه اين بيننده مسلمان باشد يا غيرمسلمان. اين تابلوى خيره كننده خود آنچنان آشكار وروشن است كه هر كس بدان چشم بدوزد مجذوب زيباييهاى آن مى شود.
اين تابلوى شكوهمندى كه اينك بر سر آنم تا به وسُع خود گوشه اى از آن را بنمايانم، چيزى نيست مگر تابلوى تاريخ و زندگى پيامبر اسلام، حضرت محمّدصلى الله عليه وآله، كه البته انجام چنين كارى براى من بسيار دشوار است. چرا كه من در حقيقت مى خواهم تمام مظاهر جمال و كمال را در قطعه اى كوچك بگنجانم!!
از اين رو يادآورى مى كنم كه هرگونه نقص وكاستى در هر گوشه از اين تابلوى حيرت انگيز، به معنى كمبود ونارسايى در حقيقت تاريخ نبوى نيست،بلكه نقص از جانب قلمى است كه كوشيده است اين تابلو را ترسيم كند. چون من خواسته ام دنيا را با تمام وسعت و عظمتش، در مكانى كوچك و تنگ جاى دهم! بنابراين در همين جا از هر كمبودى كه به چشم مى خورد، پوزش مى طلبم و از خداى توانا خواهانم كه اين توشه را به ديده قبول از من بپذيرد.
وهو المستعان
سيّد محمّدتقى مدرّسى
نام: محمد، احمد
پدر و مادر: عبداللَّه - آمنه
شهرت: رسول اللَّه، خاتم پيامبران
كنيه: ابوالقاسم
زمان ومحل تولد: سحرگاه روز جمعه 17 ربيع الاول 571 ميلادى )چهل سال قبل از بعثت( در مكّه.
دوران نبوت: 23 سال، از 40 سالگى تا 63سالگى، 13سال در مكّه، 10سال در مدينه، آغازنبوت، 27 ماه رجب.
زمان و محل رحلت: روز دوشنبه 28 ماه صفر سال 11 هجرى، در مدينه منوره در سن 63 سالگى رحلت نمود.
محل دفن: مرقد شريفش، كنار مسجد النبى در مدينه منوره مى باشد.
دوران عمر: در سه بخش:
1 - قبل از نبوت )چهل سال(.
2 - بعد از نبوت در مكه (13 سال(.
3 - بعد از هجرت از مكّه به مدينه، وتشكيل حكومت اسلامى )حدود ده سال(.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

پيش از بعثت
مكّه مكرّمه
شهرى از ديار حجاز كه سابقه بناى آن به دوران حضرت ابراهيم خليل عليه السلام باز مى گردد. ابراهيم به امر خدا مأمور شد تا همراه با شمارى ازفرزندانش به سرزمين حجاز كوچ كنند؛ و در آنجا خانه اى براى خداوندبنيان نهند تا در آن خداى يگانه را پرستش كنند، و براى او انباز و همتايى قرار ندهند. ابراهيم بدان ديار آمد و خانه اى در آنجا بنا كرد؛ كه "كعبه"نام گرفت.
سپس از سُلاله ابراهيم عليه السلام، قبايل ديگرى پديد آمدند كه بعداً هويت عربى به خود گرفتند. يكى از اين قبيله ها "قريش"(1) نام داشت.
اين قبيله به ده شاخه تقسيم مى شد و هريك از آنها از سياست واستقلال ويژه اى برخوردار بودند. و نظام قبيله اى خاصى بر هريك ازآنها حكومت مى كرد. بنابراين هر قبيله رئيس با نفوذ و مقتدرى داشت،كه ديگر افراد قبيله كاملاً در زير فرمان وى بودند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

بنى هاشم
يكى از اين قبايل دهگانه قريش، "بنى هاشم" نام داشت. همچنان كه قبيله اى ديگر از آنان "بنى اميه" خوانده مى شد. قبيله "بنى هاشم" همان قبيله اى است كه پيامبر صلى الله عليه وآله بدان انتساب دارد. زيرا او از نوادگان عبدالمطلب بود كه در زمان خود، در ميان فرزندان هاشم، بزرگ قبيله به شمار مى آمد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

عبداللَّه و آمنه
چنانكه گفته شد، عبدالمطلب، بزرگ و فرمانفرماى بنى هاشم بود.وى ده فرزند داشت، كه كوچكترين و برترين آنان "عبداللَّه" خوانده مى شد. در نزديكى مكّه قبيله اى به اسم "بنى زهره"، منشعب از نسل"زهرة بن كلاب بن جرة" زندگى مى كرد. در ميان اين قبيله زنى به نام"آمنه" دختر يكى از بزرگان قبيله زهره به نام "وهب بن عبد مناف" نيزمى زيست. چون عبداللَّه، جوانى برومند شد، پدرش "آمنه" را به همسرى وى برگزيد، و مراسم ازدواج به بهترين شكل انجام گرفت.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

ميلاد فرخنده
هنوز مدتى سپرى نشده بود كه "آمنه" باردار شد و نطفه پاك بهترين مخلوق خداوند در رحم او جاى گرفت. امّا عبداللَّه پدر بزرگوارآن حضرت، براى بازرگانى به سوى شام روانه شد؛ چون به شهر "يثرب"-كه بعداً "مدينة الرسول" نام گرفت- رسيد دنيا را بدرود گفت و پيامبريتيم به دنيا آمد.
ميلاد مبارك آن حضرت، با حوادث شگفت انگيزى همراه بود. چون به دنيا آمد آتشكده فارس به سردى و خاموشى گرائيد و درياچه ساوه(2)خشك شد وكنگره هاى كاخ كسرى، پادشاه ايران، درهم شكست و بتهاواژگون شدند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

دوران شيرخوارگى
با به دنيا آمدن اين كودك، خاندان بنى هاشم جشنى باشكوه برگزاركردند. چراكه عبداللَّه بيش از ديگر فرزندان بنى هاشم در نزد آنان محبوب بود و از اين گذشته، دست تقدير نهال عمر وى را در عنفوان جوانى از بيخ بركنده بود. فوت عبداللَّه، در قلب بنى هاشم شكافى بزرگ ودر جانهاشان زخمى عميق برجاى نهاده بود. بنابراين، ميلاد محمدصلى الله عليه وآله مى توانست مرهمى براى اين همه درد وجراحت باشد. او مى توانست جاى خالى پدرش را پُر كند و ياد آن جوان بزرگوار را در دلها زنده سازد.
يكى از عادات بزرگان مكّه آن بود كه از ميان قبايل صحرانشين دايه اى براى پرورش فرزندان شيرخوار خود برمى گزيدند تا فرزندان آنهاتحت تأثير تربيت اين قبايل، قوى و به دور از هرگونه ناتوانى جسمى وروحى پرورش يابند.
از اين رو، عبدالمطلب، بزرگ بنى هاشم وسرپرست محمد، زنى پاك دامن از بهترين قبايل عرب وخوش خوى ترين آنها برگزيد، تا محمدرا شير دهد و او را در دامان پاك خود تربيت كند. اين زن "حليمه" نام داشت و به قبيله "بنى سعد" كه در اطراف شهر طائف زندگى مى كردند،منسوب بود.
اين كودك خجسته، در دامان قبيله اى صحرانشين جاى گرفت. آنان به ديده محبت و دوستى به وى مى نگريستند. چراكه قدوم مبارك محمد،خير و بركت بسيارى براى آنان به ارمغان آورده بود. محمد در ميان آن قبيله به سرعت رشد مى كرد و پرورش مى يافت.
چون به شش سالگى رسيد، همراه مادرش در سفرى آكنده از مهرومحبت عازم يثرب )مدينه( شد. و چون از يثرب بازگشتند "آمنه" در"ابواء" بدرود حيات گفت و پسرش را يكّه و تنها در دنيا باقى گذارد.بدين سان آن حضرت پدر ومادر خود را در كودكى از دست داد و يتيم ماند.
هنگامى كه به هشت سالگى رسيد، سرپرست و جدش عبدالمطلب نيزاز دنيا رفت و كفالت آن حضرت را بر عهده ابوطالب نهاد. بعلاوه رياست قبيله بنى هاشم، و نيز مسئوليّت پذيرايى از حجاج خانه خدا به ابوطالب واگذار گرديد.
ابوطالب تنها، سرپرست پيامبر نبود. بلكه مانند پدرى مهربان ودلسوز با آن حضرت رفتار مى كرد. او به خاطر وفادارى به حقوق برادرش و اطاعت از امر پدر و اداى مسئوليّت، رياست بر بنى هاشم و نيزبه خاطر عمل به وظيفه انسانى مقدّس خويش لحظه اى در رسيدگى به محمد كوتاهى نمى ورزيد.
او محمد را با خود به انجمنهاى عمومى، وحتى جاهايى كه ورود به آنجا براى غير اشراف و بزرگان ممنوع بود، مانند دارالندوه كه به مثابه تشكيلات نخست وزيرى در مملكت بود وكسى جز سران قبايل را در آن راه نمى دادند، با خود مى برد. اين همه براى آن بود كه ابوطالب بسيار برزندگى و نحوه تربيّت محمّد، دقت به خرج مى داد.
تا آنجا كه وقتى مى خواست همراه با كاروان بازرگانى قريش كه هر ساله در زمستان به سوى يمن و در تابستان به سوى شام در حركت بود همراه شود، مجبور شد محمّد را نيز با خود ببرد درحالى كه محمد چندان سن وسالى نداشت، و هنوز آمادگى لازم براى چنين سفر پرخطرى را در خودنيافته بود.
وقتى كاروانيان راه سفر در پيش گرفتند، امرى شگفت آور كه قبلاًنظير آن را نديده بودند، توجهشان را به خود جلب كرد. آنان متوجّه شدند پاره اى ابر در طول راه بر سر قافله سايه گسترده و آنان را از گرماى آزاردهنده خورشيد در امان نگه داشته است و بدين ترتيب آن سفر پر رنج را به مسافرتى خوش و راحت تبديل كرده است.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

بحيراى راهب
در نزديكى شهر قديمى بُصرى، معبدى بود كه عابدى مسيحى در آن زندگى مى كرد. در ميان مردم مشهور بود كه اين عابد صاحب كرامات وپيشگوييهاى راستين است.
اين راهب، به كاروانهاى تجارى كه از اين منطقه به سوى شام ياحجاز مى رفتند، هرگز توجهى نمى كرد. زيرا وى خود را در وقتى كه آنان بدو محتاج بودند، از ايشان بى نياز مى ديد.
كاروان تجارى قريش نيز چندين بار از اين منطقه گذشته بود، ولى اين راهب نه بدانان نگريسته، و نه درباره آنان انديشه كرده بود. امّا اين بارگويى همه چيز تغيير يافته بود.
پيش از آنكه كاروان قريش برسد، حاضران مشاهده كردند كه راهب چشم به صحرا دوخته و منتظر است، سپس صورت خود را به آسمان متوجه كرد گويى چيزى در زمين و چيزى در آسمان مى جويد. هنگامى كه كاروان نزديك شد، مردم ديدند كه راهب به پاره ابرى كه در آسمان باقدمهاى اسبان و شتران همراهى مى كند، مى نگرد. وقتى كاروان قريش به ميدان مقابل معبد رسيد، راهب از آنان دعوت كرد آن شب را در صومعه وى به صبح برسانند. حاضران از اين كار بى سابقه وى شگفت زده شدند.امّا اندكى بعد راهب با سخنان صريحى كه بر سر سفره شام ايراد كرد،شگفتى آنان را از ميان برد. وى گفت علّت گراميداشت قريش از سوى من تنها به خاطر وجود اين كودك خجسته در ميان ايشان است. آنگاه رسالت مقدّس آن حضرت را درآينده، بدانان نويد داد.
اين بشارت، بار ديگر در شام تكرار شد. در آنجا پيامبر صلى الله عليه وآله با راهب ديگرى به نام "ابوالمويعب" ديدار كرد و آن راهب به مردم مژده داد كه اين "پيامبر آخرالزمان" است.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

خردمند و پاكدامن
پيامبر از اين سفر به مكّه بازگشت. همراهانش كه در اين سفر از وى كرامتها و بزرگواريهاى بسيار ديده بودند چون بازگشتند، برخى از آنچه را كه رخ داده بود براى ديگر مردمان بازگفتند. و بدين ترتيب پيامبر درميان آنان به نيكى و بزرگى شهره شد.
كارهاى نيكى كه از پيامبر سر مى زد، موجب مى شد كه وى در ديده مردم صاحب ارج و احترام گردد. وقتى سيل، ساختمان كعبه را ويران كرد، قريش دست به كار ترميم خرابيها شد؛ امّا درباره اينكه چه كسى"حجرالاسود" را در جاى خود نصب كند و اين افتخار را به خوداختصاص دهد، اختلاف درگرفت. اين اختلاف به جاى باريكى منتهى شد، تا آنكه خردمندان قريش گفتند: بايد به فرمان نخستين كسى كه بدين جا داخل مى شود تسليم شويم.
ديگران نيز اين رأى را پذيرفتند و چشم به راه نخستين كسى ماندند كه از در وارد شود. ناگهان چهره محمد صلى الله عليه وآله پديدار شد و همه آنان يكصداگفتند: اين امين است. ما به حكم او راضى هستيم. پيامبر فرمود:پارچه اى آوردند و سپس دستور داد هريك گوشه اى از آن پارچه راگرفتند و خود سنگ را در ميان آن نهاد و چون پارچه را بلند كردند و به محاذى ديوار رساندند، آن حضرت با دست خود سنگ را در جايگاهش قرار داد و با اين داورى عادلانه حقوق همه قبايل را حفظ كرد، و خود نيزبه افتخار نصب حجرالاسود نايل آمد. قريش با اجراى اين حُكم به افتخار و سرورى فراوان دست يافتند.
در آن زمان اخلاق زشت و ناپسند به صورتى زننده در ميان جوانان شايع بود، به گونه اى كه در ميان اعراب آن روز، به جز شمارى اندك،همه جوانان به محيط فاسد و گناه آلود زمان خود گرفتار بودند، امّا با اين وجود هيچ يك از اعراب معاصر پيامبر و كسانى كه روزگار جوانى آن حضرت را زير نظر داشتند، يك مورد گرايش به باطل يا شركت درمجامع لهو و لعب براى او ثبت نكرده اند، بلكه برعكس مردم همه معانى بزرگوارى و شرف و ارزشهاى والاى انسانى را در وجود اين جوان بزرگوارمشاهده مى كردند.
معروف است كه آن حضرت از بزرگان و رؤساى مكّه درخواست كرد، مجمعى براى دفاع از حقوق ضعيفان و كمك به آنان تشكيل دهند.افراد پاك سرشت از پيشنهاد حضرت استقبال كردند و براى پرداختن به اين مهم سوگند شرف خوردند. اين پيمان به نام "حلف الفضول" خوانده شد. اين پيمان چه با پيشنهاد پيامبر استوار شده باشد يا با پيشنهاد شخصى ديگر، پيامبر همواره در آن حضور مى يافته، و پس از رسالتش نيز آن راتمجيد كرده است. آن حضرت درباره اين پيمان مى فرمود: "با عموهاى خود در خانه عبداللَّه بن جدعان شاهد انعقاد اين پيمان بودم، من اين پيمان را با شتران سرخ موى هم عوض نخواهم كرد. و اگر در زمان اسلام هم بدين پيمان فراخوانده مى شدم، بازهم بدان پاسخ مى گفتم".

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

امين و دانا
چون مكّيان بر برتريهاى اخلاقى و بزرگواريهاى معنوى آن حضرت واقف شدند، وى را بر كارهاى خود امين شمردند و امانتهاى خود را به اوسپردند و او را محرم اسرار خود دانستند و در مسايل مهم خويش با وى به مشورت نشستند. محمّد در ميان آنان به فردى امين، راستگو و دانامشهور بود. درباره كفيل وى، ابوطالب، نيز بايد بدانيم كه پيامبر نسبت به او وفادار بود و در حقّ او نيكى مى كرد. ابوطالب مردى تنگدست وعيالمند بود. از آنجا كه وى مسئوليّت سنگين رياست بنى هاشم رابرعهده داشت پيش از هر چيز به مال نيازمند بود و با اين حال درآمداندكى داشت. به اين سبب پيامبر از اوان كودكى در اين انديشه بود كه كارى انتخاب كند تا اندكى از بار سنگين مسئوليّت كفالت ابوطالب بكاهد. از اين رو به شبانى روى آورد كارى كه در شأن كودكان عرب درمكّه بود. با اين تفاوت كه وى با اين كار شايستگيهاى لازم را براى به دوش گرفتن بار سنگين رسالت را نيز كسب مى كرد. چراكه خداوند هيچ پيامبرى را به رسالت برنيانگيخت مگر آنكه روزگارى از زندگى اش را به شبانى پرداخته بود.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

ازدواج فرخنده
روزها گذشت. پيامبر جوانى برومند شد و پيشه شبانى شايسته كسى به سن و سال او نبود. از اين رو به بازرگانى روى آورد. او نيز مانند ديگرتجّار مكّه كه مالى از خديجه، زن ثروتمند مكى، مى گرفتند و با آن به تجارت مى پرداختند وسود حاصل از آن را ميان خود و خديجه تقسيم مى كردند، مالى از خديجه گرفت و به تجارت پرداخت.
هنگامى كه محمد صلى الله عليه وآله با مال خديجه به تجارت روى آورد، كاروان تجارى او موفق ترين كاروانهايى شد كه تا آن وقت با مال خديجه تجارت كرده بودند.
در اين سفرهاى تجارى، معجزات فراوانى از پيامبر صادر شده بود كه چون آنها را براى خديجه بازگو كردند، وى به ازدواج با محمّد تمايل فراوان پيدا كرد.
پيامبر پيشنهاد خديجه را پذيرفت و عمويش، ابوطالب نيز با اين پيوند موافقت كرد. اين پيوند فرخنده در بيست و پنجمين سال از زندگى آن حضرت، صورت پذيرفت. اين پيوند تحولات اجتماعى بزرگى در زندگى پيامبر پديد آورد. زيرا از اين پس پيامبر تنها صاحبِ خانه وفرزند نبود،بلكه علاوه بر اينها ثروتى سرشار و فراوان نيز به دست مى آورد. پيامبر از خديجه صاحب شش فرزند به نامهاى زينب، ام كلثوم،فاطمه، رقيّه، قاسم و طاهر شد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

بهترين پيوندها
در واقع اين پيوند مناسب ترين ازدواج صدر اسلام به شمار مى رود.خديجه با اين ازدواج عنوان سرور بانوان جهان و مادر بزرگ مسلمانان رابه خود اختصاص داد و با اشرف مخلوقات جهان ازدواج كرد.
پيامبر نيز با ازدواج با خديجه از مواهب و مزاياى ويژه اى برخوردارشد. خديجه نخستين كسى بود كه به دعوت پيامبر پاسخ گفت و او را يارى داد و مال و جاه و فكر خود را در راه رسالت مقدّس پيامبر و گسترش آن هديه كرد. از اين رو پيامبر همواره و تا واپسين دم حياتش به نيكويى ازخديجه ياد مى كرد.
وفات خديجه كه در دهم رمضان سال دهم بعداز بعثت اتفاق افتاد،براى پيامبر به اندازه مرگ عمويش ابوطالب، جانكاه و آزاردهنده بودوفقدان اين دو، آن هم در يك سال و در زمانى كه پيامبر بيش از هروقت ديگر به يارى آنان نيازمند بود، تأثير و اندوهى بيش از حد براى آن حضرت به يادگار گذاشت.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

پس از بعثت
عصر تاريكى...
جهانِ امروز به يك آيين و يك پيامبر بيش از هر چيز ديگر نيازدارد. اين قوم عرب است كه دختران را زنده به گور مى كند و فريادمى زند: "قبر عجب داماد خوبى است"! بسيار جنگ مى كرد ومى پنداشت كه اين خونريزيها موجب افتخار اوست. به خرافات و بتها وكاهنان وپيشگوها اعتقاد تام داشت. ظلم وستم درميان آنان شايع بود. عده اى به بهره كشى مى پرداختند و براى مطامع ستمگرانه خود هيچ حد ومرزى نمى شناختند. گروهى نيز با رنج فراوان تلاش مى كردند و از زندگى جزسختى و مشقت بهره اى نمى بردند.
در نقاط ديگر نيز اوضاع بهتر از اين نبود. آتش بيداد و تباهى و فسادوفحشا كشور روم و امپراتورى ايران را در خود فرو برده بود.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

چشم انتظاران
حكما و دانايان عرب، همچون ورقه بن نوفل، عبداللَّه بن جحش،وعثمان بن حويرث، كه كتابهاى آسمانى را مى خواندند، ظهور پيامبرى را مژده مى دادند كه بشريت را از اين پرتگاه مخوف نجات مى دهد.
يهوديان يثرب نيز به وجود پيامبرى كه درميان آنان برانگيخته مى شودوكتابى بزرگ مى آورد و جهان را زير فرمان خود مى گيرد، و آنان را درزندگى سربلند و عزتمند مى كند، بر اعراب فخر مى فروختند و به خودمى باليدند.
كاهنان و پيشگويان هم پيوسته به ظهور پيامبرى كه آخرين حلقه پيامبران وسرور آنان است، مژده مى دادند.
پس اين پيامبر كيست و چه هنگام برانگيخته خواهد شد؟!

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

در حريم خلوت
اينجا در خانه خديجه، در شهر مكّه و در سرزمين حجاز، مردى زندگى مى كند كه هيچ گاه در باطلى شركت نجسته، و هرگز از يارى حق كوتاهى نكرده است. هرگز به گرد گناه نگشته و نيكى و نيكوكارى ازحضرتش دور نبوده است.
همه شايستگيهاى لازم براى بر دوش گرفتن بار سنگين رسالت، دروجود اين مرد فراهم آمده است. همه نشانه هايى كه در كتابهاى آسمانى ذكر شده، در شخصيت او ديده مى شود. او از نظر فخر و عظمت ازاصيل ترين اعراب و از نظر شرافت و كرامت از والاترين خانواده عرب،واز نظر اخلاق نيكوترين، و از نظر كردار برترين، و نزديكترين آنان به حق و دورترين آنان از باطل است.
بسيار اتفاق مى افتاد كه در مكّه ناپديد مى شد امّا در "حراء"مى يافتندش كه به عبادت و اطاعت خداوند سرگرم است و به مراسم عبادى خاصّى كه براى مكّيان ناشناخته بود مشغول.
در شمال شرقى مكّه، كوه "حراء" سربرافراشته بود. در آن كوه غارى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله عادت داشت هرسال چند روزى در آن بماند و به عبادتى بپردازد كه در نزد مردم ناشناخته و مجهول بود.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

بعثت
در يكى از اين روزها، پيامبر دوباره از كوه حراء بالا مى رود امّا گويى همه اشياء را دگرگون مى بيند. روحانيتى تازه همه وجود او را فراگرفته وبر شعور واحساساتش چيره شده است. ناگاه به آسمان مى نگرد.درهاى آسمان باز شده است، و فرشتگان بر كناره هاى آن ايستاده اند،وجبرئيل به سوى او فرود مى آيد و به وى مى گويد: بخوان...
پيامبر از او مى پرسد: چه بخوانم؟
جبرئيل مى گويد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
)اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ *الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ(3)).
"به نام خداوند بخشنده مهربان * بخوان به نام پروردگارت كه آفريد *بيافريد آدمى را از خون بسته * بخوان و پروردگار تو گرامى ترين است *هم او كه بياموخت به وسيله قلم * بياموخت به انسان آنچه را كه نمى دانست."
اين رويداد بزرگ در بيست و هفتم ماه رجب به وقوع پيوست كه مسلمانان اين روز را به عنوان "روز بعثت پيامبر" بدين اعتبار كه زندگى سعادت مندانه انسان برروى كره خاكى است، با شكوه تمام جشن مى گيرند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

آغاز حياتى تازه
بدين گونه پيامبر به رسالت برانگيخته شد و مرحله اى نوين از زندگى مبارك آن حضرت آغاز شد. زيرا از اين پس وى تنها به عنوان انسان پاك نهادى كه كار نيكو مى كند، و امانتها را به صاحبانش باز مى گرداند، و درسخن گفتن راستگو است، و از نزديكان سرپرستى مى كند، به شمارنمى آمد. بلكه وى اكنون پيامبر نويدبخش و بيم دهنده اى بود كه مسئوليّت رهبرى انسان به سمت خير و سعادت، و صيانت آنان از شرورو آفات، بر دوش وى سنگينى مى كرد.
بعلاوه با بعثت پيامبر، جزيرةالعرب، وحتى همه جهان قدم به مرحله نوينى گذارد. ديرى نخواهد پاييد كه ستم و ستمگرى و شر وطغيان از جهان رخت بر مى بندد، و درهاى خير و نيكى كه به حكومت عدل ونور و خير و خوبى منتهى مى شود، گشاده مى گردد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

نخستين گامها
پيامبر به مكّه بازگشت و خديجه را از رسالت خويش آگاه كرد.خديجه پس از شنيدن ماجرا به رسالت وى ايمان آورد. همچنين پيامبر،رسالت خود را به آگاهى پسر عمويش على بن ابيطالب نيز رساند. على كودكى نابالغ بود كه پيامبر تربيت او را برعهده داشت. على هم به دعوت پيامبر پاسخ گفت پس از او برادرش، جعفر ابن ابيطالب ايمان آورد.آنگاه با نزول آيات:
)يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ * وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ(4)).
"اى جامه درسركشيده * برخيز و بيم ده * و پروردگار خويش را به بزرگى ياد كن."
دعوت خود را آشكار ساخت و چون آيه:
)وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ(5))؛ "و خويشان نزديكت را بيم ده."
نزول يافت آن حضرت بستگانش را به آيين خويش دعوت كرد.
پيامبر صلى الله عليه وآله بر فراز كوه صفا رفت و مردم را به سوى خود فراخواند.همه قريشيان به نزدش گرد آمدند و از او پرسيدند: ترا چه مى شود؟گفت: اگر به شما خبر دهم كه دشمن قصد دارد بامدادان يا شامگاهان بر شما بتازد، آيا گفته مرا تصديق مى كنيد؟
گفتند: آرى.
گفت: پس من شما را از عذاب سختى كه در پيش است بيم مى دهم.
سپس ابولهب، يكى از عموهاى پيامبر، برخاست و گفت: نابود شوى آيا به خاطر همين ما را صدا كردى؟
پيامبر بار ديگر با آنان سخن گفت و فرمود:
"اى مردم! ديده بان هرگز به كسان خود دروغ نمى گويد و اگر من دروغگو هم باشم به شما دروغ نمى گويم. سوگند به خدايى كه جز اومعبودى نيست، من فرستاده او به سوى شما و مردم مى باشم. به خداقسم، شما همانطور كه به خواب مى رويد خواهيد مرد و همانگونه كه ازخواب بيدار مى شويد برانگيخته خواهيد شد و به پاسِ كردارهايتان موردمحاسبه قرار مى گيريد. در برابر احسانى كه كرده ايد، به شما احسان مى شود و در برابر بدى كه از شما سر زده، مجازات خواهيد شد. اين بهشت جاودان و اين جهنم ابدى است. بدانيد كه شما نخستين كسانى هستيد كه بيمشان دادم"(6).

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

ستيز ارزشها
امّا پاسخ قوم عرب چيزى جز جواب ابولهب نبود. آنان از پيامبر كناره گرفتند و او را مسخره كردند و به رسالتش ريشخند زدند. امّا پيامبراستوار و مقاوم و با شيوه هاى گوناگون دعوتش را ادامه داد تا آنكه آوازه رسالت او در مكّه وشهرهاى اطراف آن پيچيد. از اين گذشته فريادرسالت آن حضرت به گوش برخى از افراد پاك و صالحى كه خواهان حقّ و خير بودند، رسيد و آنان به نداى وى پاسخ مثبت دادند، و با ايمان به آيين او از وى پيروى كردند. بيشترين پيروان دعوت آن حضرت از طبقه تنگدست بودند كه هيچ مال و منالى در اختيار نداشتند.
اما رؤسا و بزرگان عرب، بهره كشان و ربا خواران و كسانى كه منافعشان با بت پرستى و فساد گره خورده بود، و سنگدلان خشك مغز،دعوت آن حضرت را فتنه و شر تلقى كردند و تصميم گرفتند تمام نيروى خود را براى مقابله با آن كار برند و با هر وسيله اى به جنگ آن برخيزند.
از اين رو آنان نه تنها از پذيرش آيين آن حضرت سرباز زدند، بلكه دربرابر آن موضعى ستيزه جويانه نيز اتخاذ كردند. جبهه آنان كاملاً با جبهه مسلمانان تفاوت داشت. هركس را كه به اسلام مى گرويد آماج فشاروشكنجه هاى دردناك خود قرار مى دادند و تلاش مى كردند او را به آيين خرافى و توخالى خود بازگردانند. چه بسيار مسلمانان مستضعف صبوروروشندلى كه به حقّانيت رسالت پيامبر اعتراف كردند و خود رادر معرض شكنجه و مجازات قريش قرار دادند؟! چه بسيار برده و كنيزى كه به پيامبر ايمان آورد و خونش به ناحقّ ريخته شد، و خود را فداى دين وايمانش كرد؟! عمّار، يكى از همين گروه بود كه قريش او رابه سختى شكنجه دادند و ياسر و سميّه، پدر و مادرش را، با وضعى فجيع به شهادت رساندند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

استوار و مقاوم در راه رسالت
پيامبر نيز از اين شكنجه ها و آزارها، بهره كمى نداشت. هرگاه مى شنيد يكى از يارانش شكنجه شده يا در راه رسالت او مورد آزار قرارگرفته، اندوهگين و متأثّر مى شد و چه بسا اشك از چشمانش جارى مى گشت. علاوه بر اين، قريش شخص پيامبر را هم مورد آزار و اذيّت خود قرار مى داد. ابولهب به پيامبر سنگ پرتاب مى كرد، و همسرش دررهگذر آن حضرت خار و خاشاك مى گسترد. برخى ديگر سعى مى كردند،خشم آن حضرت را شعله ور سازند. از اين رو وقتى به نماز مى ايستاد؛محتويات شكمبه گوسفند را بر سر او مى ريختند و يا وقتى غذا مى خوردخوراك آن حضرت را آلوده مى كردند(7).
يكى از كافران سر مبارك آن حضرت را با كمان شكست به طورى كه خون بر چهره شريفش جارى شد. برخى ديگر ديوار خانه آن حضرت رابه كثافت مى اندودند، وگاهى نيز كثافات را در آستانه خانه اش مى ريختند.
دهانهاى بى در و دروازه كفار از ناسزا و ريشخند و سخنان زننده وزشت پر بود كه هر آن، آنها را نثار پيامبر مى كردند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

تلاش كافران
پيامبر صلى الله عليه وآله با استوارى و شكيبايى تمام و صبر و تحمّلى پيامبرانه دربرابر اين همه آزار و شكنجه ايستادگى مى كرد. اگر گروهى از كافران به نزد آن حضرت مى آمدند، وى با گشاده رويى از آنها استقبال مى كرد و بابهترين شيوه آنان را به دين خدا فرا مى خواند. اگر دعوتش رانمى پذيرفتند؛ از آنان مى خواست كتابى مانند قرآن بياورند و سپس اين آيه را بر آنها تلاوت مى كرد:
)قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً(8)).
"بگو اگر آدميان و پريان گرد آيند بر آن كه مانند اين قرآن را بياورند،نتوانند مانندش را بياورند اگرچه برخى از ايشان پشتيبان برخى ديگر باشند."
بسيارى از اوقات كفار او را مورد تمسخر قرار مى دادند و دعوتش را به ريشخند مى گرفتند، امّا پيامبر بدون آن كه از آنان خشمناك شود يامنقلب گردد اندرزشان مى داد و به سوى خداوندشان فرا مى خواند.
گاه در مجامع و درميان قبايل مى رفت و مردم را به سوى پروردگارشان دعوت مى كرد، امّا كفار قريش در دعوت او از دو راه ايجادخلل مى كردند.
نخست آن كه مردم را از اين كه تحت تأثير قرار بگيرند، برحذرمى داشتند. به مردم مى گفتند اين مرد از خود ماست؛ او جادوگر و ديوانه است يا اينكه مى گفتند دروغگوست. اين تبليغات چنان مؤثر افتاده بود،كه مردم در گوشهاى خود پنبه مى گذاشتند تا مبادا سخن پيامبر را بشنوند.
دوم اينكه مردى از كفار پُشت سر پيامبر به راه مى افتاد و بانگ برمى داشت كه او دروغگوست. بدين ترتيب گفتار پيامبر به گوش مردم نمى رسيد و كسى به دعوتش پاسخ نمى گفت.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

پيامبر... معلّم و مربّى
مسئوليتهاى پيامبر صلى الله عليه وآله در مدينه بيشتر از مكّه بود اگرچه در آنجافشار بيشترى به آن حضرت وارد مى شد.
چون پيامبر مى خواست پيش از آنكه پايه حكومتى استوار را پى ريزى كند، امّتى پى ريزى كند كه مسئوليتهاى بزرگى را كه در پيش رو داشت،تحمل كند. مسئوليّت تبليغ اسلام براى غير مسلمانان، مسئوليّت تهذيب مسلمانان، مسئوليّت اجرا و تطبيق نظام اسلامى، مسئوليّت دفاع ازمسلمانان جزيرةالعرب مكانى كه انديشه مردمانش بر محور جنگهاوغزوات و شمشيرها و نيزه ها دور مى زد. اين همه، مسئوليتهاى خطيرى بود كه بر دوش پيامبر سنگينى مى كرد. درهمان حالى كه پيامبر لشكراسلام را به طرف جبهه هاى نبرد، رهبرى مى كرد، آنان را به امانتدارى ووفاى به عهد حتى در قبال دشمن ستيزه گر سفارش مى نمود. درهمان هنگامى كه به يارانش درس فداكارى و جهاد مى آموخت، معانى گذشت و چشم پوشى را نيز به آنان آموزش مى داد، و بر رواج صلح و گفتار نيك تأكيد مى فرمود. در لحظه دفن شهداى احد مسلمانان با ديدن اجسادشهدايى كه به طرز فجيعى توسط كفار مُثله شده بودند، دچار خشم وغضب شدند و درصدد انتقام از كفار برآمدند؛ امّا پيامبر آيات عفووتحريم مُثله را، اگرچه نسبت به سگى هار باشد، بر آنان مى خواند.
از همه اين قراين مى توان به بزرگى و سنگينى مسئوليّت پيامبر صلى الله عليه وآله درتكوين امتى موحد، چونان برترين و بزرگوارترين امتها در هستى، پى برد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

مقابله به مثل
به مسأله محاصره اقتصادى كه كفار قريش آن را بر مردم مدينه تحميل كرده بودند، باز مى گرديم تا بدانيم موضع پيامبر در برابر اين محاصره چه بود وچگونه توانست از آن رهايى يابد.
طرحى كه پيامبر براى دفع اين محاصره پياده كرد همان مقابله به مثل بود. چراكه كاروانهاى تجارى كه مى خواستند از مكّه به شام بروند ناگزيربودند، از تنگه بيابانى ميان درياى سرخ و مدينه بگذرند. پيامبر هم گروهى از افراد مسلح را براى نگهبانى از اين منطقه به كار گماشت.نگاهبانان اين منطقه گاهى از مهاجران و گاهى از نصار انتخاب و تعيين مى شدند. اين گروه وظيفه داشتند جلوى حركت كاروانهاى تجارى رابگيرند. امّا اين كاروانها با قبايل صحرانشين پيمان بسته بودند كه اين قبايل آنان را از حمله و هجوم دزدان محافظت كنند ودر برابر هر سال مبلغى معين به آنها بپردازند.
از اين رو اين نقشه چندين بار با شكست روبه رو شد. چون هرگاه افراد مسلح مى خواستند به كاروانى حمله كنند اين قبايل صحرانشين به حكم پيمانى كه با كاروانيان بسته بودند، دخالت مى كردند و به يارى آنهامى شتافتند. امّا پيامبر به ميان اين قبايل صحرانشين رفت و در زمينه مسايل جنگى با آنان پيمانى منعقد كرد و بدين ترتيب از دفاع اين قبايل ازكاروانهاى بازرگانى آسوده شد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

اوّلين غنيمت
پيامبر عده اى از يارانش را به محلى بين مكّه و طائف فرستاد تا به انتظار يكى از كاروانهاى تجارى قريش، در كمين بنشينند. همچنين نامه اى محرمانه نوشت و آن را به فرمانده اين دسته به نام "عبداللَّه بن جحش" داد و به او فرمود:
"به سوى مكّه عزيمت كن. چون دو روز از راه را سپرى كردى آنگاه نامه را بگشا ومطابق با دستورى كه در آن آمده، رفتار كن".
"عبداللَّه" همچنان كه پيامبر فرموده بود، عمل كرد و چون نامه راگشود اين دستورالعمل را ملاحظه كرد: "چون نامه مرا خواندى به راه خود ادامه ده، تا به نخلستانى در بين راه مكّه و طائف برسى. در همانجافرودآى، و در كمين كاروان قريش به انتظار باش. و ما را از خبرهاى مربوط به قريش آگاه كن".
"عبداللَّه" به سوى نخلستان پيش رفت و كاروانى را ديد كه به سوى مكّه در حركت است. وى با ياران خود بر كاروان حمله بردند. يك تن ازآنان را كشتند ودو تن را اسير كردند و يك تن نيز از صحنه نبرد گريخت.عبداللَّه بر كاروان دست يافت و آن را با خود به مدينه آورد.
گرچه پيامبر از اقدام "عبداللَّه بن جحش" خرسند نبود امّا از اموال بدست آمده استفاده كرد. زيرا اين اموال در وقتى به دست پيامبر افتاد كه آن حضرت پيش از هر زمانى بدان نيازمند بود. از طرفى اين كار ترسى بزرگ در دل كافران پديد آورد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

تلاش و استقامت
اين بار پيامبر شخصاً فرماندهى گروهى از افراد مسلح را برعهده گرفت و در كمين كاروان بازرگانى قريش به انتظار نشست. آن حضرت چندين گزارش درباره مسير حركت كاروانهاى بازرگانى قريش شنيده بود امّا هربار كه براى حمله به سوى كاروانها مى رفت، كاروانها رفته بودندوآن حضرت بدانها دست نيافته بود. چنانكه پيش از اين نيز گفتيم جلوگيرى از حركت كاروانهاى تجارى قريش، دفاعى مشروع براى پيامبربه شمار مى آمد. زيرا اين كار در واقع مقابله به مثل با كار قريش بود كه ازحركت كاروانهاى تجارى مردم مدينه جلوگيرى مى كردند. همچنين هدف ديگر پيامبر رهايى از بن بست اقتصادى بود كه قريش آن را برمسلمانان تحميل كرده بودند.
از سوى ديگر قريش در مكّه اموال مسلمانان را مصادره كرده بودندوآنها را به مسلمانان باز نمى گرداندند، با اجراى اين طرح تا حدودى اموال از دست رفته مسلمانان به آنان باز مى گشت.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

بدر... شكوه قدرت
روزى به پيامبر خبر رسيد كه يكى از كاروانهاى تجارى قريش از آن حدود عبور مى كند. پيامبر به قصد حمله به كاروان و تصرف آن از شهربيرون آمد. از طرفى خبر حركت پيامبر به كاروانيان رسيد و آنان نيز به طريقى اين خبر را به مكّه رساندند و مكّيان را هشدار دادند كه اموالشان در معرض خطر قرار گرفته است. مكّيان هم كه از دادن جان براى حفظاموالشان دريغ نداشتند چون اين خبر را شنيدند، شتابان به سوى مدينه حركت كردند.
رياست اين كاروان با ابوسفيان بود. وى از راه اصلى خارج شد و به بيراهه زد و از كناره هاى ساحل درياى سرخ به دور از چشم پيامبر و ياران مسلحش به حركت خود ادامه داد و بدين وسيله از حمله مسلمانان به كاروان رهايى يافت.
كفار قريش با آنكه از نجات كاروان تجارى خود آگاه شدند، همچنان به سوى مدينه حركت مى كردند و به خود اجازه نمى دادند پيش از سركوب مسلمانان وشكستن ابهّت آنان، به مكّه بازگردند.
پيامبر به قصد تصرف كاروان قريش به سوى مكّه حركت مى كردوقريش به قصد سركوب مسلمانان به طرف مدينه مى آمد. درهمين حال اين دو سپاه در سر چاهى موسوم به "بدر" با يكديگر روبه رو شدند.پيامبر خود را براى جنگ به معناى واقعى، آماده نكرده بود، ولى قصدداشت بر اموال تجارى قريش دست يابد. امّا با اين وجود، وى بازگشت به مدينه را شكست تلقى مى كرد؛ وبراى آنكه مبادا كفّار، با اين كار طمع نابودى مسلمانان را درسر بپرورانند، به خود اجازه عقب نشينى وبازگشت نداد.
اين نخستين ميدانى بود كه مسلمانان در تاريخ جديد خود، در آن دست وپنجه نرم مى كردند. اين جنگ در سال دوّم هجرى روى داد.شمار نيروى كفار از مرز 950 تن مى گذشت درحالى كه تعداد مسلمانان تنها به 313 تن مى رسيد. با همه اين احوال، مسلمانان با پيروزى تمام اين نبرد را به پايان رساندند وخسارتهاى فراوانى به دشمن وارد آوردندوبا عنايت خداوند آنها را تار و مار كردند.
تاكتيك جنگ در جزيرةالعرب بدين گونه بود كه نخست دو نفر درميدانى كه هر دو گروه متخاصم نظاره گر آن بودند، به نبرد مى پرداختند.زمانى كه پهلوانان كشته مى شدند، يك فرد يا يك جبهه به جبهه دشمن هجوم مى برد واين كار تا آنجا دنبال مى شد كه يكى از دو گروه تارومار شود.
با اين حال پيامبر در جنگ بدر شيوه جديدى را به اجرا گذارد.وى مثلثهاى جنگى را ترتيب داد كه در نوع خود بى نضير بودند.
آن حضرت دستور داد صفوف مسلمانان به شكل مثلثى بزرگ آرايش يابد به شرطى كه پشت هر فرد به طرف داخل مثلث، يعنى به طرف ديگرافراد مثلث، وصورت او رو به خارج مثلث يعنى به طرف كفار باشد.
خداوند نيز با سپاهيانى از ملائكه، كه آنان را براى يارى پيامبرفرستاده بود، آن حضرت را يارى داد.
سپاه كفار پس از آن كه پهلوانانشان به دست نيرومند حضرت على عليه السلام از پاى درآمدند، راه گريز در پيش گرفتند و فرار را بر قرار ترجيح دادند.
سرانجام اين جنگ با هفتاد كشته از سپاه كفار، كه اكثر آنان از سران ودلاوران بودند، و چهارده شهيد از سپاه اسلام، هشت شهيد از انصاروشش شهيد از مهاجران، پايان يافت(11).

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

توطئه نافرجام
اين نبرد خونين، باب جنگهاى ديگر را به روى پيامبر كه خود بادليرى ونيرومندى و استقامت آنها را رهبرى مى كرد گشود. درحالى كه اين جنگ قريش را درپى انتقام و خونخواهى از كشته هايش برمى انگيخت، مسلمانان را به يارى خداوند مطمئن مى كرد و به آنان نيرومى بخشيد، تا در برابر هر هجومى، از هر نوع كه باشد، پايدارى واستقامت ورزند.
شكست قريش در اين جنگ موجب شد، كه آنان در انديشه توطئه وحيله بر ضد پيامبر باشند. به همين منظور آنان يكى از پهلوانان ودليران خود را به مدينه فرستادند تا پيامبر را بفريبد و او را بكشد. امّا خداوند،اين نقشه را نقش بر آب كرد. وقتى وى نزد پيامبر آمد، وآن حضرت با اوبه گفتگو نشست، وى را از توطئه اى كه در سر داشت مفصلاً آگاه ساخت.اين پهلوان قريش "عمير بن وهب" نام داشت، او اسلام آورد و به مكّه بازگشت و فعالانه به تبليغ اسلام همّت گماشت و بدين گونه توطئه مكارانه قريش خنثى شد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

غزوه سويق
قريش دسيسه بى فايده ديگرى را به اجرا گذاشت. گروهى از آنان كه شمارشان به دويست نفر مى رسيد، به فرماندهى ابوسفيان، شبانه بر مردم مدينه شبيخون زده دو تن از آنان را كشتند.
چون سپاه اسلام به رهبرى پيامبر، آنها را تعقيب كردند كفار تاب ايستادگى نيافتند واز ميدان گريختند وبراى آن كه بتوانند با راحتى وسبكى بيشتر بگريزند قسمتى از وسايل خود را بر جاى نهادند و خود فرار كردند.اين جنگ به "غزوه سويق" شهرت يافت. زيرا مسلمانان در اين جنگ مقدار فراوانى از خوراك سويق كه توشه كفار بود، به غنيمت گرفتند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

نبرد اُحُد
اين بار نيز ابوسفيان فرماندهى قريش را برعهده و پرچم كفر را به دست گرفت. و پنج هزار مرد جنگى در زير آن جمع كرد و به طرف مدينه در حركت شد. وقتى سپاه ابوسفيان به كوه احد در چند كيلومترى مدينه رسيد، پيامبر با لشكرى كه شمار آن از ششصد تن بيشتر نمى شد، به رويارويى وى شتافت. پيامبر در اين نبرد، نقشه خيره كننده اى كشيد.
وى از كوه اُحُد به عنوان تكيه گاهى براى سپاهش استفاده برد و برشكافهاى كوه كه در پشت سرش قرار داشت، گروهى مسلح را به فرماندهى "عبداللَّه" گماشت و به آنان فرمود كه چه مسلمانان پيروزشوند، و يا شكست بخورند، نبايد موقعيت خود را رها كنند. آنگاه فرمان داد مسلمانان يكپارچه بر كفار يورش برند. كفار، كه تا آن هنگام با هجوم يكپارچه برخورد نكرده بودند، پس از مدتى نبرد خونبار تارومار شدند، و مسلمانان بر غنايم فراوانى دست يافتند. كسانى كه پشت سر سپاه در شكاف كوه به نگهبانى مشغول بودند، ديدند كه همرزمانشان در جمع غنايم از آنان پيش افتاده اند. از اين رو آنان نيز به قصد جمع غنيمت موقعيت حساس خود را رها كردند، و به جمع غنايم پرداختند.هر چقدر كه "عبداللَّه" آنان را از اين كار منع كرد، مؤثر نيفتاد.وقتى كفار به رهبرى خالد بن وليد وضع نگهبانان تنگه را چنين ديدند ازپشت سپاه مسلمانان، بر آنان حمله بردند و ما بقى ياران "عبداللَّه" را ازپاى درآوردند وپس از آن بر مسلمانان تاختند و به كافرانى كه از صحنه نبرد گريخته بودند، بانگ بازگشت سردادند. لشكر قريش، مسلمانان رادر محاصره خود گرفتند. شمار فراوانى از مسلمانان از عرصه نبردگريختند واين درحالى بود كه مسلمانانى كه از ميدان فرار نكردند، مثل پيامبر وعلى عليه السلام وعده ديگر از مسلمانان فداكار، از اين موقعيت بهره بردارى كردند. سرانجام حضرت على عليه السلام ده تن از پرچمداران سپاه كفر را به هلاكت رساند، تا جايى كه پرچم كفار بر زمين افتاد، و انها باخوارى، راه گريز در پيش گرفتند.
پس از اين، مسلمانان غنايم زيادى به چنگ آوردند، اگرچه در اين جنگ خسارتهاى جبران ناپذيرى نيز متوجه مسلمانان شد همچون شهادت حمزه بن عبدالمطلب پهلوان و دليرمردى كه پس از پيامبروعلى عليه السلام، سوّمين فرمانده سپاه اسلام به شمار مى رفت. پيامبر اسلام پس از شهادت حمزه وى را "سيّدالشهداء" ناميد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

تعقيب دشمن
ابوسفيان باقيمانده سپاه خود را در محلى بين مكّه و مدينه جمع كرد.پيامبر با آنكه خسارتهاى جنگى سنگينى را متحمل شده بود، و يارانش نيز دشواريهاى فراوانى را تحمل كرده بودند، به تعقيب ابوسفيان پرداخت.
پيامبر به مكانى به نام "روحاء" رسيد و چون به ابوسفيان دست يافت وى از هيبت آن حضرت دچار ترس و بيم شد و به مكّه گريخت.
اين حركت پيامبر به انگيزه كسب قدرت و روحيه، آن هم پس ازشكست اُحُد، و نيز بازگرداندن موقعيت و ارج سپاه اسلام در دل كفار ازاهميت فراوانى برخوردار بود.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

فرار
پس از مدتى ابوسفيان هزار مرد جنگى گرد آورده همراه با آنان به سوى مدينه حركت كرد. چون پيامبر اين گزارش را دريافت كرد از مدينه خارج شد تا به "بدر" رسيد.
امّا كفار كه از آمدن پيامبر اطلاع يافته بودند، گريختند. بعد از اين نبرد، جنگ ديگرى ميان پيامبر و قريش به وقوع نپيوست مگر جنگ خندق كه در آن قريش با عده اى ديگر از غير قريش برضد اسلام باهم متّحد شدند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

جنگ احزاب
فرماندهى جنگ خندق را ابوسفيان به عنوان فرمانده نيروهاى عرب در مكّه به عهده گرفت. وى قريش و اعراب را جمع كرد و با برخى ازيهوديان مدينه پيمان بست، و براى سركوب مسلمانان دست به كار شد.
جنگهايى كه مسلمانان در زمان حيات پيامبر در آن شركت مى جستندبه سه دسته تقسيم مى شدند. نوع اوّل جنگهايى بودند كه ميان آنان وقريش درمى گرفت و نوع دوّم جنگهايى كه ميان آنان و يهوديان رخ مى داد و نوع سوّم جنگهايى بود كه بين مسلمانان و ساير اعراب كه مانع ازپيشرفت و انتشار اسلام بودند، اتفاق مى افتاد.
در جنگ خندق، هر سه نوع اين جنگها به وقوع پيوست از اين روبدان جنگ "احزاب" هم گفته مى شود. زيرا قريش با "بنى سليم"و"اسد" و "فزاره" و "اشجع" و "غطفان" و با "بنى قريظه" و برخى از يهوديان مدينه براى جنگ با پيامبر هم پيمان شدند.
نظر مسلمانان بر اين قرار گرفت كه در مدينه بمانند و بين خود واحزاب )دشمنانشان( خندقى حفر كنند.
لشكر دشمنان همچون سيلى خروشنده و ويرانگرى كه كوه و دشت رافرا مى گيرد به مدينه رسيد. چون چشمشان به "خندق" خورد گفتند: اين حيله اى تازه اى است. دو تن از دلاوران آنان به نامهاى عمرو بن عبدودّوعكرمة بن ابوجهل از خندق گذشتند و ميان خندق و مسلمانان ايستادندو فرياد مبارزخواهى سردادند. على عليه السلام به سوى شجاع ترين دلاور عرب در زمان خود، يعنى عمرو، رفت و او را بكشت. با مرگ عمرو، ترس وبيم در سپاه كفر حكمفرما شد. هر دو سپاه به سوى يكديگر تيرانداختند. سپاه كفار بيش از بيست روز در پشت خندق اردو زدند، امّاسرانجام با خوارى و سرافكندگى پس از تحمل خسارتهاى معنوى و مادى فراوان به ديار خود بازگشتند.
آوازه استقامت و پيروزى مسلمانان در برابر سپاه بى شمار كفر، درسرتاسر جزيرةالعرب پيچيد. در اين جنگ تعداد سپاهيان اسلام از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد، درحالى كه افراد سپاه كفار به دهها هزار تن بالغ مى شد. امّا با اين همه پيروزى در اين جنگ سرانجام نصيب سپاه اسلام شد.
با پايان غزوه خندق، سلسله بزرگى از جنگهاى پيامبر با قريش خاتمه يافت. و بعد از اين هيچ جنگ ديگرى ميان پيامبر و قريش روى نداد،مگر فتح مكّه كه آن هم در واقع پيروزى نهايى مسلمانان بر كفار بود نه جنگ و خونريزى.
در اينجا دو سلسله ديگر از جنگهاى اسلامى باقى مى ماند، نخست:جنگ مسلمانان با يهود و دوّم جنگهاى آنان با قبايل ديگر عربى. اكنون به طور خلاصه به جنگهاى مسلمانان با يهود اشاره مى كنيم.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

اسلام در مصاف با يهود
1 - بنى قينقاع
يهوديان وصله هاى ناهمگونى بودند كه از ترس شمشير پادشاهان وسلاطين در اين ديار پديد آمده بودند. اكثريت قريب به اتفاق آنان كه در مدينه سكونت داشتند؛ عبارت بودند از: بنى قينقاع، بنى نضير،بنى قريظه، يهوديان خيبر، يهوديان فدك، يهوديان وادى قرن و يهوديان تيماء.
بنى قينقاع، قبيله مرفهى بودند كه كار زرگرى جزيرةالعرب را دراختيار داشتند. روزى يكى از زنان مسلمان نزد يكى از زرگران آنها رفت زرگر از وى خواست كه روبندش را بردارد، امّا زن خواستِ او را اجابت نكرد. زرگر، بدون آنكه زن بفهمد، گوشه لباس زن را به پشتش گره زد.چون زن برخاست لباسش بالا رفت و بدنش معلوم شد و زرگر يهودى به وى خنديد. زن مسلمان بناى فرياد گذاشت. يكى از مردان مسلمان بر آن زرگر هجوم برد و او را كشت. يهوديان نيز بر آن مرد مسلمان حمله كردند، و وى را از پاى درآوردند.
ميان مسلمانان و يهوديان آتش نزاع شعله ور شد. پيامبر به سوى يهوديان رفت و آنان را نصيحت كرد كه به آيين اسلام بگروند و نظام مقدّس آن را بپذيرند. امّا يهوديان وى را مسخره كردند و به آن حضرت پيشنهاد جنگ دادند. پيامبر به طرف دژهاى آنان روانه شد و 15 روزايشان را در محاصره خود گرفت. سرانجام يهوديان به صلح با پيامبر تن در دادند، و قرار شد با اموال وفرزندان وبستگانشان از مدينه خارج شوند و لوازم و وسايل خود را براى مسلمانان واگذارند. يهوديان نيز چنين كردند و از مدينه به اطراف شام رهسپار شدند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

2 - بنى نضير
بنى نضير نيز قبيله اى ثروتمند بود و پول و ثروت خود را به عنوان وام در اختيار مردم مى گذاشت. پيامبر به سوى آنان رفت و از ايشان خواستاروام شد. يهوديان درصدد برآمدند؛ آن حضرت را بكشند.
از اين رو به وى اصرار بسيار كردند كه به خانه شان داخل شود. امّاپيامبر دعوت آنان را نپذيرفت و به ديوار تكيه داد. يهوديان تصميم گرفتند سنگى از بالا بر سر آن حضرت بيفكنند. امّا سنگ به پيامبر نخوردو آن حضرت بدون آنكه از آنان وامى بگيرد به مدينه بازگشت و به آنان پيغام داد:
"حال كه پيمان مرا شكستيد از ديار من بيرون شويد و براى اين كار به شما ده روز مهلت مى دهم".
به پيامبر گزارش دادند كه يهوديان قصد ترك مدينه را ندارندومى گويند: تو هرچه مى خواهى بكن.
پيامبر نيز به سوى آنان رهسپار شد و آنها را محاصره و خانه هايشان را ويران كرد. يهوديان از دژى به دژ ديگرى نقل مكان مى كردند، تا آن كه عرصه بر آنها تنگ آمد و از پيامبر خواستند كه به آنها اجازه دهد اموال ولوازمشان را از مدينه خارج نمايند امّا پيامبر اين خواسته را نپذيرفت وسرانجام يهوديان اموال خود را به عنوان غنيمت براى مسلمانان برجاى نهادند و خود از مدينه بيرون رفتند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

3 - خيبر... و دلاورى حضرت على
در سال هفتم هجرى با انعقاد پيمان صلح حديبيه، پيامبر در انديشه جنگ با يهوديان خيبر، كه فشار روانى بر مسلمانان وارد مى آوردندوبرضد مسلمانان با دشمنان آنان همدست مى شدند، برآمد. وقتى نيروهاى اسلام به سوى يهوديان خيبر عزيمت كردند ديدند آنها هفت دژبسيار بلند دارند. مسلمانان روزهاى متمادى دژهاى يهوديان را درمحاصره خود گرفتند. با آن كه عرصه بر يهود تنگ آمده بود، امّا آنان همچنان به مقاومت خود ادامه مى دادند تا آنكه سپاه اسلام، به رهبرى اميرالمؤمنين على عليه السلام دژها را يكى پس از ديگرى گشود. همچنين آن حضرت شجاع ترين پهلوان خيبر را كه "مرحب" نام داشت از پاى درآورد و در بزرگ اين دژ را كه چهل جنگاور از بلند كردن آن ناتوان بودند، يك تنه از جا كند و آن را تا مسافتى دور پرتاب كرد.
يهوديان بنى قريظه، نخست جزو هم پيمانان اوس بودند. سپس باپيامبر پيمان بستند؛ ولى در جنگ خندق به صفوف كفار پيوستند. پس ازآنكه جنگ خندق با پيروزى مسلمانان خاتمه يافت، پيامبر به لشگرش دستور داد تا به سوى بنى قريظه حركت كند.
سپاه اسلام، بنى قريظه را به مدت بيست و پنج روز در محاصره خودگرفتند. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام دژهاى آنان را يكى پس از ديگرى بازگشود ودر نتيجه يهوديان به حكم رسول خدا گردن نهادند.
پيامبر فرمود تا آنها را ببندند. برخى از افراد قبيله اوس نزد آن حضرت آمده به شفاعت از يهوديان پرداختند. آن حضرت فرمود: آيا دوست داريد مردى از ميان شما درباره ايشان داورى كند؟ گفتند: آرى. آنها نيزرئيس قبيله اوس، "سعد بن معاذ"، را برگزيدند. سعد نيز مطابق حكم تورات، كتاب مقدّس يهوديان، فرمان داد مردانشان را بكشند و زنانشان را به اسيرى گيرند. و اين فرمان درباره آنها اجرا شد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

4 - يهوديان فدك، تيماء و وادى قرن
اين جنگ با به هلاكت رسيدن صد نفر از سپاه يهود و شهادت هفده نفر از سپاهيان اسلام، پايان يافت و مسلمانان از اين رهگذر مال و سلاح و اسيران فراوانى را به غنيمت گرفتند.
پس از اين غزوه، يهود ديگر در جزيرةالعرب صاحب آن چنان ارج وشأنى نبود و آنان كه از مقام سيادت و بزرگى برخوردار بودند بعد از اين نبرد به خفت بندگى تن در دادند.
به همين سبب يهوديان فدك و يهوديان تيماء رضايت دادند كه زمينهايشان از آن رسول خدا صلى الله عليه وآله باشد و خود در آن كار كنند و محصول به دست آمده را ميان خود و پيامبر نصف كنند.
طايفه ديگرى از يهوديان در محلى به نام "وادى قرن" زندگى مى كردند كه تن به تسليم نداده بودند. پيامبر به عزم جنگ با آنان روانه شد و با آنها جنگيد و سرانجام اين طايفه نيز مانند ديگر قبايل يهودى سرتسليم فرود آورد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

پيامبر در نبرد با قبايل عرب
جنگهاى ديگر پيامبر با ساير قبايل عرب بود.
1 - "بنى سليم" اين قبيله براى جنگ با پيامبر در جايى به نام"الكدر" گرد آمده بودند امّا همين كه شنيدند پيامبر به سوى آنها حركت كرده است، از ترس گريختند.
2 - طوايف "بنى ثعلبه" و "محارب" به فرماندهى مردى كه"دعثور" خوانده مى شد در "واحه غطفان" در اطراف نجد، براى جنگ با پيامبر اردو زده بودند. پيامبر به مقابله آنان شتافت. پيش از آن كه شعله نبرد افروخته شود، پيامبر بر روى تپه اى خوابيده بود. "دعثور" كه از اين امر آگاه شده بود به سوى محلى كه پيامبر در آنجا خوابيده بود رفت و با شمشير آخته بر بالاى سر آن حضرت ايستاد و گفت: اكنون چه كسى مرا از كشتن تو باز مى دارد؟ پيامبر فرمود: اللَّه. در همان زمانى كه دعثورقصد كرد شمشيرش را بر پيامبر فرود آورد. جبرئيل او را به كنارى پرتاب كرد. پيامبر نيز فوراً برخاست و شمشير او را برداشت و گفت: اينك چه كسى مرا از كشتن تو باز مى دارد؟ دعثور گفت: عفو و گذشت تو.
پيامبر از او چشم پوشيد، و دعثور به اسلام گرويد و قومش را نيز به اسلام فرا خواند و در نتيجه جنگى ميان آنان رخ نداد.
3 - "بنى سليم" اين طايفه بار ديگر تصميم گرفتند با پيامبر نبرد كنندپيامبر نيز به جنگ آنان رفت. امّا پيش از آنكه حضرت با ايشان مواجه شود، از صحنه كارزار گريخته بودند.
4 - طوايف "بنى ثعلبه" و "محارب" و "بنى غطفان" نيز مجدداًبراى جنگ با پيامبر در نجد گرد آمدند. پيامبر به جنگ آنان شتافت؛ولى دشمنان قبل از آغاز جنگ از رويارويى با آن حضرت گريختند و زنان و اموال خود را به عنوان غنيمت براى مسلمانان، رها كردند.
5 - صحرانشينان "دومةالجندل" دومةالجندل منطقه اى در نزديكى شام بود، و صحرانشينان در آنجا دست به غارت و شرارت مى زدند،بطورى كه آسايش وامنيت آن منطقه را برهم زده بودند. پيامبر براى سركوب آنان به سويشان روانه شد امّا پيش از آن كه به آنان برسد ايشان ازآن منطقه گريخته بودند.
6 - يكى ديگر از اين جنگها، نبردى بود كه ميان مسلمانان و كفار درجايى به نام "موته" واقع شد. با آن كه مسلمانان در اين جنگ خسارتهاى فراوانى متحمل شدند، امّا سرانجام پيروزى را از آن خودكردند. چون پيامبر مستقيماً در اين نبرد حضور نداشتند، ما سخن رادرباره آن كوتاه مى كنيم. همانطور كه درباره ساير جنگهايى كه پيامبر درآن شركت نكرده بود، چنين كرديم.
اينك مى پردازيم به فعاليتهاى مهم پيامبر كه در دو راستاى سياسى ودينى انجام گرفته بود و به گونه اى مختصر درباره آن سخن مى گويم:

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

صلح حديبيه
از همان زمانى كه كفار قريش، مسلمانان و در رأس آنها رسول خدا رااز وطنشان، مكّه، بيرون راندند، آن حضرت در اشتياق بازگشت به مكّه بود. چرا كه مكّه سرزمين امن و مقدسى در پيشگاه خداوند به شمارمى رفت. از اين گذشته چشم همه اعراب به اين شهر دوخته شده بود.
اما جنگهايى كه در اين هفت سال، تمام توجه و همّ پيامبر را به خودمشغول داشته بود و نيز ضعفى كه پيامبر در يارانش مى ديد، آن حضرت رااز حركت به سوى مكّه، باز مى داشت.
از اين رو وقتى پيامبر فرصت را مناسب ديد، در انديشه بازگشت به مكّه برآمد و مسلمانان را از تصميم خود آگاه كرد و فرمود: مى خواهدتنها براى اداى مناسك به مكّه رود. ولى مسلمانان با پيامبر خدا همراهى كردند، و از اين رو پيامبر با يكهزار و چهارصد تن از مهاجران و انصار به سوى مكّه رهسپار شد.
امّا كفار قريش دريافتند كه ورود مسلمانان بدون تحمل هيچ آزارواذيتى به مكّه، شهرى كه سالها پيش از آن رانده شده بودند، موجب شكست وسرافكندگى آشكارى براى قريش خواهد شد.
بنابراين در صدد برآمدند تا از ورود مسلمانان به مكّه جلوگيرى كنند.وجلوداران سپاه خود را به طرف پيامبر و يارانش گسيل داشتند، تا دربرابر مسلمانان بايستند. رسول خدا نيز مسير خود را از جاده اصلى تغييرداد تا با اين سپاهيان درگير نشود. كفار وقتى از تغيير مسير پيامبر آگاهى يافتند كه آن حضرت به بلنديهاى "المرار" در پايين مكّه رسيده بود.آنگاه پيامبر يكى از مسلمانان را به سوى قريش فرستاد، تا بدانها پيغام دهد كه وى براى جنگ نيامده بلكه قصد به جاى آوردن عمره را دارد.
قريش نيز فرستادگانى به سوى آن حضرت روانه كردند، و از وى خواستند تا از تصميم خود منصرف شود. پيش از اين نيز گروهى را براى مقاومت در مقابل پيامبر فرستاده بودند؛ كه مسلمانان آنها را دستگيروهمگى را حبس كرده بودند.
چون قريش بر جلوگيرى از ورود پيامبر به خانه خدا پافشارى مى كرد، آن حضرت رو به اصحابش كرد و فرمود: ما هيچگاه از جنگ اين قوم باز نمى گرديم و براى پايدارى در جنگ باز از مسلمانان تقاضاى بيعت نمود. مسلمانان نيز براى پيروزى يا شهادت به آن حضرت دست بيعت دادند.
وقتى گزارش بيعت جديد مسلمانان با پيامبر به قريش داده شد، آنان از اين امر وحشت كرده، عده اى را براى صلح به نزد او فرستادند. پيامبرنيز با آنان صلح نامه اى منعقد كرد كه مهم ترين بندهاى آن از اين قرار بود:
1 - آتش بس ميان دو گروه براى مدت دو سال.
2 - هركس به اردوى مسلمانان پناه برد بايد بازگردانده شود ولى اگركسى از مسلمانان به نزد كفار آمد، نبايد تحويل مسلمانان داده شود.
3 - مسلمانان بايد امسال از انجام مناسك منصرف شوند و به جاى آن سال آينده به مكّه وارد گردند.
4 - هر دو طرف مى توانند پيمان هركس را كه خواستند بپذيرند.
اين سياست صلح جويانه و مسالمت آميز كه پيامبر آن را دنبال كرد،توانست راههاى بسته پيشرفت و پيروزى را در مقابل آن حضرت بگشايد.زيرا پس از تأمين امنيت و آسايش جبهه داخلى، آنان مى توانستند بادنياى خارج )جبهه خارجى( رويارو شوند كه اين امر در گرو انعقاد اين پيمان بود.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

تا فراسوى جزيرةالعرب:
1 - پس از امضاى اين صلح نامه، پيامبر مستقيماً نامه هايى به تمام رهبران و فرمانروايان دولتهاى همسايه نوشت. آن حضرت نامه هايى به پادشاه روم، ايران، حبشه و قبط نگاشت. همچنين نامه هايى نيز خطاب به فرمانروايان بُصرى و دمشق و حكمران بحرين و دو فرمانرواى عمان وحكمران يمامه درباره مسئوليّت رسالت خود و تبليغ آن ارسال داشت.
اين نامه هادر نشر دعوت اسلامى و نابودى كفر از تأثير شگرفى برخوردار بودند.
برخى از مخاطبان پيامبر، به دعوت وى پاسخ مثبت گفته، اسلام آوردند، مانند فرمانرواى حبشه و حكمران بحرين و دو فرمانرواى عمان كه البته اين امر براى اسلام فتحى بزرگ به شمار مى رفت. امّا دسته اى ديگر از اين پادشاهان واُمَرا، دعوت آن حضرت را رد كردند امّا همچنان حرمت پيامبر را پاس داشتند و او را تأييد نمودند. همچون پادشاه روم وقبط و يمامه. برخى از آنان نيز نه تنها دعوت آن حضرت را قبول نكردندبلكه وى را مورد اهانت قرار دادند، و دعوت او را به تمسخر گرفتند،مانند پادشاه ايران و فرمانروايان بُصرى و دمشق.
2 - در سال بعد پيامبر در رأس يارانش كه با وى در حديبيه حضورداشتند، به عزم عمره به سوى مكّه روانه شد. كفار ميدان را براى آن حضرت خالى گذارده و خود از مكّه خارج شده بودند تا مبادا ميان دوطرف برخوردى ايجاد شود. در واقع اين عمل به منزله اجراى يكى از مفادصلح نامه اى بود كه در سال گذشته ميان مسلمانان و كفار به امضا رسيده بود. اينك پيامبر پس از هفت سال دورى از مكّه براى نخستين بار به آن شهر مقدّس گام نهاد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

پيمان شكنى قريش و فتح مكّه
پيامبر پس از سه روز اقامت در مكّه به مدينه بازگشت. پس از اين سال كفار قريش، برخى از مفاد صلح نامه را زير پا نهادند. يكى از آن موارد، حمله آنان به قبيله "خزاعه" بود. اين قبيله با پيامبر هم پيمان بودولى طبق مفاد صلح نامه قريش نمى بايست با هم پيمانان پيامبر وارد جنگ شوند، و بر ضد ايشان به دشمنانشان كمك و يارى دهند. با حمله قريش به قبيله "خزاعه" بر پيامبر روا بود كه با قريشيان به جنگ به پردازد.آن حضرت نيز يارانش را گردآورده به همراه عده اى از قبايل مسلمانان كه در اطراف مدينه سكونت داشتند به سمت مكّه در حركت شد. او پيش ازحركت به سوى مكّه، افرادى را به عنوان ديده بان و نگهبان بر مسير راه گماشت تا مواظب باشند "جاسوسان" خبر خروج وى را به مكّيان نبرندوكار به جنگ نيانجامد زيرا آن حضرت قصد درگيرى وخون ريزى نداشت.
چون پيامبر با سپاهش به "حى ظهران"، در نزديكى مكّه، رسيد به افرادش فرمود تا آتش فراوانى بيفروزند آنان نيز چنين كردند. اين امرهراسى بزرگ در دل كفار انداخت. ابوسفيان كه راه مكّه را زير نظرگرفته بود، با ديدن آن همه آتش وحشت زده به نزد عبّاس، عموى پيامبر،رفت. عبّاس او را به نزد پيامبر برد. ميان آنها گفتگوهايى رد و بدل شدوسرانجام ابوسفيان اسلام آورد. با مسلمان شدن ابوسفيان و برخى ازجنگ آوران قريش و رؤساى آنها، مكّه توان خود را براى مقابله از دست داد. بدين ترتيب، ديگر نيروى بازدارنده اى وجود نداشت تا از ورودپيامبر به مكّه جلوگيرى كند.
پيامبر در اين حمله نظامى، تاكتيكى بى مانند انتخاب كرد و همين تاكتيك عاملى بود تا از افزايش شمار كشته ها جلوگيرى نمايد. تاكتيك پيامبر آن بود كه پيش از ورود به شهر مكّه اعلام كرد هركس سلاح خود رابر زمين بگذارد يا به خانه ابوسفيان پناهنده شود، و يا به خانه خودش برود، يا در كنار كعبه جاى گيرد، و يا در زير پرچم ابو رويحه درآيد،در امان است. آنگاه به سپاهيانش فرمود تا شهر را محاصره كنند و از هرطرف وارد شهر شوند و جز با كسانى كه با آنها به مقابله مى پردازند،جنگ و ستيز نكنند.
سپس پيامبر، بدون آنكه با حركت مخالفى رودررو شود، به مكّه قدم نهاد. تنها برخوردى كه روى داد، برخوردى بود كه ميان خالد بن وليد كه از پايين مكّه وارد آن شهر شده بود، با عده اى از كفار به وقوع پيوست.خالد در اين درگيرى دوازده نفر از كافران را به هلاكت رساند و يك تن ازمسلمانان نيز در اين جنگ شهيد شد. سپس پيامبر، ضمن خطبه اى كه درخانه كعبه ايراد كرد، فرمان عفو عمومى نسبت به كليه مشركان را صادرفرمود.
بافتح مكّه، مسلمانان پايه هاى حاكميت مطلق خودرا بر جزيرةالعرب،كه مردم آن مكّه را پايگاه دين و دنياى خود به حساب مى آوردند،استحكام بخشيدند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

نبرد حنين
آنگاه پيامبر فرمود تا بتهايى را كه در حول و حوش مكّه پرستيده مى شد درهم كوفته از بين ببرند. پيامبر اطلاع پيدا كرد، كه گروهى ازقبايل عرب همدست شده اند، تا به مكّه يورش آورند و مسلمانان رابكشند. قبايل هوازن وثقيف نيز جزو همدستان اين گروه بودند.
چون پيامبر نسبت به صحت اين گزارش وقوف يافت، دوازده هزارنفر از مسلمانان را بسيج كرد و به رويارويى آنان گسيل داشت. سپاهيان دو طرف در وادى حنين با يكديگر روبه رو شدند. در آنجا تنگه اى بود كه دشمن پيش از مسلمانان، آن تنگه را به تصرف خود درآورده بود.
وقتى مسلمانان بدان محل رسيدند، سپاه دشمن كه در آن تنگه كمين كرده بود، بر آنان تاخت. در اثر اين حمله، گروهى از مسلمانان گريختندوهرج ومرج درميان لشكريان مسلمان حكمفرما شد. امّا پيامبر ثابت واستوار، برجاى ماند. برخى از مسلمانان نيز در كنار آن حضرت باقى ماندند. به تدريج ديگر مسلمانانى كه از ميدان گريخته بودند در نزدآن حضرت گرد آمدند وهمچون جبهه اى واحد بر كفار يورش بردندوصفوف آنان را درهم شكستند.
دشمنان براى تقويت روحيه سپاهيان خود، همه وسايل و زنان خود رانيز به ميدان نبرد آورده بودند، با فرار آنان، مسلمانان به غنايم فراوانى دست يافتند وپيامبر اين غنايم و اموال به دست آمده را در كار تأليف قلوب قريش به كار گرفت. پس از پايان اين جنگ، پيامبر در انديشه بازگشت به مدينه شد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

آغاز عصر درخشان جزيرةالعرب
پيش از بازگشت به مدينه، آن حضرت گروهى از لشكريان اسلام را به تعقيب كفار، كه بار ديگر براى حمله به مسلمانان و برافروختن آتش جنگ گرد آمده بودند، فرستاد. يكى از اين لشكرها، به سوى طائف كه كفار را در خود پناه داده بود، عازم شد. دژهاى طائف بسى بلندتر از آن بود كه مسلمانان ياراى دستيابى بدانها را داشته باشند. بنابراين، بدون آنكه بتوانند به درون دژها قدم نهند، بازگشتند. همين كه پيامبر به مدينه رسيد، هيأتهايى از نقاط مختلف جزيرةالعرب بر آن حضرت وارد شدندو يك به يك گرايش خود را به اسلام اعلان نمودند؛ و از آن حضرت درخواست مى كردند كه تنى چند از مبلغان را براى تعليم دستورات اسلام به ميان آنها گسيل دارد.
در سال هشتم، سوره برائت )توبه( نازل شد. با نزول اين سوره،پايان دوره سياهى و تباهى جزيرةالعرب و آغاز دوره درخشان آن اعلام گرديد.
پيامبر، حضرت على عليه السلام را به مكّه فرستاد تا اين سوره را درميان حجاجى كه در منى گرد آمده بودند، بخواند. در آن سوره، به صراحت اعلان شد كه مشركان از اين پس نبايد به مسجدالحرام وارد شوند. زيرانجس هستند وخداوند از آنان بيزار است. همچنين در آن سوره آمده بودكه هيچ عهد وپيمانى از مشركان پذيرفته نيست و ريختن خون مشركان پس از چهار ماه ديگر، بر مسلمانان حلال و رواست.
پس از اين اعلان، هيچ كس در جزيرةالعرب نبود كه اظهار شرك كند، مگر گروههايى اندك كه از ترس مسلمانان گريخته بودند و پنهانى بر كيش گذشته خود پافشارى مى كردند.
پيامبر درصدد جنگ با روم برآمد. عده اى از سپاهيان رومى در ديارشام كه امارتى عربى ولى تحت نفوذ امپراتورى روم بود، به سر مى بردند.پيامبر همراه سپاهيان اسلام كه تعداد آنان بيش از سى هزار نفر بود و ده هزار تن از آنان سواره و مجهز به سلاحهاى كامل بودند، به سوى نيروهاى رومى حركت كرد.
اين اقدام پيامبر به خاطر شايعه اى صورت گرفت كه در مدينه بر سرزبانها افتاده بود.
مردم مى گفتند سپاه روم انديشه جزيرةالعرب و سركوب مسلمانان رادر سر دارد. امّا وقتى پيامبر با سپاهيانش به منطقه تبوك رسيد، دانست كه اين شايعه بى اساس و دروغ بوده است. لذا با مردم آن ديار از در آشتى درآمد و بر "رومه" دست يافت. آنگاه پيامبر پس از آنكه مرزبانانى ازمردم خطه شام و حجاز برضد دشمنان به كار گماشت و تخم ترس و رعب از حمله ناگهانى مسلمانان برضد روميان را در دل آنان كاشت، به سوى مدينه بازگشت كرد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

حجةالوداع... تعيين رهبرى
در سال دهم هجرى پيامبر تصميم گرفت به حج رود. مسلمانان كه ازتصميم پيامبر آگاهى يافته بودند، از هر كران به سوى آن حضرت شتافتند.چون تعدادشان به اندازه كافى رسيد، پيامبر به همراه ايشان به سوى مكّه به حركت در آمد. در اين سال بود كه پيامبر كيفيت به جاى آوردن حج اسلامى را به مسلمانان آموخت زيرا مشركان در سال گذشته )نهم هجرى( پيامبر و يارانش را از اجراى مراسم حج بازداشته بودند. چون پيامبر مناسك حج را به پايان برد، وخطبه اى درميان مسلمانان ايرادكرد كه حاوى تعاليم دينى و اخلاقى بود، سپس عزم بازگشت به مدينه كرد.
چه بسا برخى از ياران آن حضرت كه وى را در اين سفر مقدّس همراهى مى كردند، به آشكار مظاهر نگرانى و اضطراب را هر لحظه درچهره وى مشاهده مى نمودند. گويا پيامبر مى خواست رازى را آشكار كندكه از آن مى ترسيد، يا در انتظار فرصتى مناسب براى مطرح كردن آن بود.
اين حج، آخرين حجى بود كه پيامبر به جاى آورد. از اين رو آن را"حجةالوداع" نام نهادند. بديهى است كه پيامبر بخواهد در اين حج همه چيزهايى را كه به مصالح مسلمانان و امور سياسى و دينى آنان مربوطمى شد، بيان كند.
مهم ترين مسأله، حكومت اسلامى بود. چون پيامبر بدرود حيات گويد، اعراب كه هنوز اسلام در ژرفاى دل آنها ريشه نداونيده دچارتشتت و اختلاف خواهند شد و دو باره به جنگ و ستيز برخواهندخواست و در نتيجه دين فداى اختلافات خواهد گشت.
وحى به او خبر داده بود كه پس از وى حكومت از آن على بن ابى طالب است. او نخستين كسى بود كه به خدا و فرستاده اش ايمان آورد و در راه خدا سختيهاى بسيارى تحمل كرد و در قضا و ديگر فضايل انسانى ازديگران پيش تر بود. پيامبر خود چندين بار، اين موضوع را به مسلمانان تأكيد كرده بود. پيامبر نسبت به آينده امت اسلامى، بسيار احساس نگرانى مى كرد. زيرا به خوبى مى ديد كه برخى از مسلمانان انديشه حكومت بر مسلمانان را در سر مى پرورانند. و تنها بدين خاطر اطراف آن حضرت را گرفته اند. چون پيامبر به محل "كراع عميم" ازسرزمين هاى "عسفان" رسيد، اين آيه مباركه نازل شد كه:
)فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ(12)).
"شايد برخى از چيزهايى كه به تو وحى مى شود فروگذارى و سينه ات بدان تنگ شود."
چون آن حضرت به غديرخم رسيد اين آيه فرود آمد:
)يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ(13)).
"اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت بر تو فرود آمده، تبليغ كن و اگرچنين نكنى رسالت خود را به انجام نرسانده اى و بدان كه خداوند تو را از مردم نگه مى دارد وبراستى خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند."
با نزول اين آيه، پيامبر به يارى خداوند در مورد خلافت حضرت على عليه السلام اطمينان پيدا كرد و كمر به اجراى آن بست و به مسلمانان دستورداد تا جمع شوند. چون مسلمانان جمع شدند پيامبر براى ايراد سخنرانى درميان آنان برپاى خاست، و پس از خطابه اى ارزشمند به مسأله خلافت على بن أبى طالب اشاره كرد و فرمود: "هركس كه من مولاى اويم على هم مولاى اوست خداوندا دوستدار او را دوست بدار و با دشمن او دشمنى كن.محبوب دار هركس كه او را محبوب مى دارد و خشم بگير بر كسى كه برعلى خشم مى گيرد، كسى كه او را يارى مى دهد، يارى ده و عزيزدار آن كس را كه به على كمك مى كند و خواردار آن كسى كه وى را خوارمى دارد، و هرجا كه وى بگردد حق را با وى به گردش درآر".
آنگاه به مسلمانان دستور داد با على بيعت كنند و به وى به عنوان صاحب امر )خليفه( مؤمنان سلام كنند. چون كار بيعت مسلمانان باعلى عليه السلام پايان گرفت، آيه ديگرى نازل شد كه اكمال و اتمام دين را به همگان اعلام مى داشت:
)الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً(14))؛ "امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام ساختم واسلام را به عنوان آئين براى شما پسنديدم."

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

سپاه اسامه
پس از آنكه پيامبر به مدينه بازگشت لشكر بزرگى را بسيج كرد كه درآن افرادى همچون ابوبكر و عمر و بسيارى از مهاجران و انصار جاى داشتند. آن حضرت اسامة بن زيد را كه در آن هنگام جوانى بود و سن او به بيست نمى رسيد، به فرماندهى اين سپاه برگماشت. پيامبر اين سپاه را به طرف شام، جايى كه جعفر و زيد پدر اسامه فرماندهان سپاه اسلام در آن كشته شده بودند، فرستاد.
پيامبر كوششهاى فراوانى براى روانه كردن اين سپاه در كوتاه ترين زمان به خرج مى داد زيرا مرگ خود را نزديك مى ديد و مى خواست برخى ازعناصر فاسدى را كه به خاطر آينده و سرنوشت امت اسلامى از آنهابيمناك بود، بدين ترتيب از شهر دور كند. امّا با تمام اينها منافقان حركت اين سپاه را به تعويق انداختند. تا آنجا كه پيامبر با اصرار فراوان به اسامه دستور داد تا سپاه تحت فرمانش را به جايى كه قرار بود بروند، حركت دهد. اين سپاه در محلى به نام "جرف" در چند فرسخى مدينه اردو زد.
درهمين حال، بيمارى پيامبر كه بنا به قول برخى از راويان از زهرى كه يكى از يهوديان به وى خورانيده بود ناشى مى شد، شدت يافت. افرادسپاه اسامه به مدينه بازگشتند، درحالى كه پيامبر كسانى را كه از سپاه اسامه تخلف ورزيده بودند، مورد لعن خود قرار داده بود!

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

كوچ آفتاب
سرانجام پيامبر در بيست و هشتم ماه صفر در سال يازدهم هجرى،درحالى كه شصت و سه سال در راه خدا تلاش كرده بود و بيست و سه سال از آن را به گونه اى خاص در نشر رسالت جهانى خويش به چهار گوشه دنياكه سيزده سال آن را در مكّه و ده سال باقى مانده را در مدينه به سر آورده بود به رفيق اعلاى خويش پيوست. رحلت آن حضرت را در ظهر روزدوشنبه مطابق با سال (633) ميلادى ثبت كرده اند.
رحلت پيامبر مصيبت بزرگى براى اسلام و مسلمانان به شمار مى رفت كه تا آن روزگار نظيرى براى آن اتفاق نيفتاده بود. همچنين با وفات وى انحرافى آشكار در اسلام پديد آمد.
حضرت على عليه السلام به انجام غسل و كفن پيامبر مشغول شد و همراه باديگر مسلمانان بر پيكر پاك آن حضرت نماز گزارد و آنگاه وى را درخانه اش، آرامگاه كنونى آن حضرت به خاك سپرد. بهترين درودهاوسلامها بر تو اى رسول خدا و برخاندان پاك و پاكيزه ات باد!

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

تعدد زوجات
دشمنان و مخالفان مى پندارند كه مى توانند از مسأله تعدد زوجات پيامبر، نقطه ضعفى بر آن حضرت بگيرند و هر اتهامى كه مى خواهند به ساحت مقدس وى وارد سازند.
امّا كسى كه با آگاهى و هشيارى دقيق تاريخ پيامبر و فراز و نشيبهاى آن را بررسى مى كند؛ به فلسفه واقعى ازدواجهاى پيامبر اسلام پى مى بردو در مى يابد كه اين ازدواجها از ژرفاى اخلاق پاكيزه و از مظاهر انسانيت وفعاليتهاى مقدّس دينى آن حضرت برخاسته است.
با آنكه نمى توانيم مطلبى بدين گستردگى را در صفحه اى خلاصه كنيم،اما اميدوارم بتوانم چكيده اى از فلسفه ازدواجهاى پيامبر را توضيح دهم:
پيامبر در دوران جوانى، زمانى كه غريزه جنسى انسان به بالاترين حدو مرز خود مى رسد، ازدواج نكرد. و تنها زنى كه با وى پيمان زناشويى بست خديجه بود و همانطور كه همه مى دانند وى زنى شوهر كرده بود.درميان همسران او، تنها عايشه دختر بود و آن هم در زمانى كه پيامبرهمسرى نداشت و نهضت اسلامى مراحل اوليه خود را طى مى كرد و تعاليم دينى پاكيزه اى وضع مى شد كه با رهبانيت مسيحى كه ازدواج را منع مى كرد، مخالفت داشت و پيامبر پيش از آنكه شعار دهد عمل مى كرد، تانمونه و سرمشقى راستين براى مسلمانان باشد.
پيامبر با بيوه زنان ازدواج مى كرد. در آن روزگار، يكى از عادات نابه هنجار اعراب آن بود كه زن بيوه را به كلى طرد مى كردند تا تن به گناه وزشتى دهد و يا آن كه به فقر دچار شود و نابود گردد. البته جنگهاى اسلامى موجب افزايش تعداد اين زنان نيز شده بود. بعلاوه پيامبر با اين زنان ازدواج مى كرد، تا نظر قبيله هاى آنها را به اسلام جلب كند. برخى از زنانى كه پيامبر از طريق نخست با آنان پيمان زناشويى بسته بود،عبارتند از:
اُمّ سلمه و سوده دختر زمعه و رمله ام حبيبه و حفصه دختر عمروميمونه. نام برخى از زنانى كه از طريق دوم به همسرى آن حضرت درآمده بودند، عبارتند از: صفيه دختر ثابت. ثابت يكى از سران يهود بود. به نظر مى رسد پيامبر با دختر ثابت ازدواج كرد تا دلهاى يهوديان را كه دژهايشان ويران و مجد و شكوهشان نابود شده بود، به اسلام جلب كند.
"جويرة" نيز يكى ديگر از زنان پيامبر بود. پس از آنكه اربابانِ وى در غزوه "بنى مصطلق" تار و مار شدند، آن حضرت وى را به زنى گرفت و به خاطر همين زن، همه اسيران بنى مصطلق آزاد شدند.
بنى مصطلق نيز به بركت اين پيمان خجسته، به اسلام گرويدند.
- از اينها گذشته، بايد اضافه كنيم كه پيامبر تنها براى مردان برانگيخته نشده، بلكه وى مأموريت هدايت زنان را نيز برعهده دارد. همانگونه كه پيامبر مستقيماً با مردان ارتباط برقرار مى كرد، مى بايست زنها را نيزتحت تربيت و تهذيب قرار دهد بنابراين اگر پيامبر اين مقدار ازدواج نمى كرد فرصت كافى براى برخورد نزديك با زنان براى او فراهم نمى آمدو ناچار بود از دور به اين مهم اقدام كند كه البته اين اندازه در تربيت زن كه شايستگى رهبرى فكرى و تربيتى را داراست، كافى نبوده است با آنكه پيامبر با زنانى كه از نظر جنسيت متفاوت از يكديگر بودند، ازدواج كردامّا توانست نمونه عالى مديريت در زندگى خانوادگى باشد اگرچه مشكلات بس پيچيده اجتماعى نيز اطراف آن حضرت را فرا گرفته بود.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

تدبير كوته فكران
كفار قريش با اين مخالفتها نتوانستند، از حركت اين رسالت و آوازه آن جلوگيرى كنند. بنابراين چاره ديگرى انديشيدند، تا شايد مردم را ازگرايش به اسلام منع كنند. آنها نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمده به او گفتند:اى محمد! تو خدايان ما را ناسزا گفتى و عقلهاى ما را پوك خواندى وجماعت ما را پراكنده ساختى. اگر با چنين كارها در پى كسب ثروت هستى ما به تو ثروت مى دهيم؛ و اگر خواهان سيادت و بزرگى هستى تورا سيادت خواهيم داد و اگر بيمارى تو را درمان خواهيم كرد.
امّا پيامبر در پاسخ فرمود: "هيچ كدام از اينها كه گفتيد در كار نيست.بلكه خداوند مرا به پيامبرى به سوى شما برانگيخته و كتابى نيزفروفرستاده است. اگر آنچه را كه آورده ام بپذيريد، همان در دنياوآخرت بهره شماست و اگر آن را نپذيريد من همچنان صبر مى كنم تاخداوند ميان ما داورى كند".

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

ابوطالب... نگاهبان و پشتيبان
كافران اين بار انديشه كردند كه اين درخت پاك را از بيخ ريشه كن كنند و شخص پيامبر را از پاى درآورند. امّا پيامبر تكيه گاهى نيرومندداشت كه كفار نمى توانستند از پس او برآيند. اين تكيه گاه عمو و ياورش ابوطالب، رئيس قريش و بزرگ بنى هاشم بود.
بنابراين، آنان در گام اول خواستند ابوطالب را بفريبند به وى گفتند:"ما يكى از فرزندان زيباى خود را به تو مى دهيم و محمد را از تومى گيريم و مى كشيم"!
ابوطالب پاسخ داد:
شما به انصاف معامله نمى كنيد. من فرزند شما را بگيرم و آب وخوراكش دهم و شما فرزند مرا بگيريد و بكشيد؟! كافران گفتند: برادرزاده ات به خدايان ما دشنام مى گويد، بر دين ما عيب مى گيرد، عقلهاى مارا پوك مى خواند و پدران ما را به گمراهى متهم مى كند. يا تو او را از اين كارها بازدار و يا آن كه خودت را كنار بكش وبگذار تا ما او را از اين كاربازداريم.
امّا ابوطالب كه در راستى گفتار برادرزاده اش و پيامبرى كه به سوى اوبرانگيخته شده بود، ترديد نداشت گفتار آنان را رد كرد و هيچ يك ازپيشنهادهاى آنان را نپذيرفت و خطاب به پيامبر فرمود: مردم را به سوى پروردگارت فراخوان و بدان كه من هرگز از يارى تو دست برنمى دارم.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

محاصره
وقتى قريش ديد كه ابوطالب از يارى پيامبر دست بردار نيست نقشه ديگرى كشيد. آنان تصميم به قطع رابطه با پيامبر و ياوران هاشمى اش گرفتند، وعهدنامه اى نيز در اين باره نوشتند، و مردم را از فروش كالا به بنى هاشم منع كردند. ابوطالب، بنى هاشم را جمع كرد و آنان را در دره اى كه در اطراف مكّه داشت، جاى داد. پيامبر و بنى هاشم مدت سه سال ودر سخت ترين شرايط در اين دره به سر بردند.
ترس و اضطراب به قدرى زياد بود كه ابوطالب در هر شب، چندين بار بستر خود را با بستر پيامبر عوض مى كرد تا مبادا حيات پيامبردستخوش حادثه اى گردد.
خداوند اراده كرد كه مدّت اين تبعيد و محاصره پايان يابد. پس به موريانه اى فرمان داد تا خطوط ملعونى را كه بر روى عهدنامه نوشته شده بود، بخورد. موريانه آن خطوط را خورد. آن گاه خداوند، پيامبرش را ازاين ماجرا آگاه كرد. پيامبر نيز اين خبر را با ابوطالب درميان نهادوابوطالب هم به سوى كفار رفت وآنان را از آنچه روى داده بود مطلع ساخت و گفت: اين علامت راستگويى فرزند برادرم در دعوتش و نشانه دروغ شما در انكار رسالت اوست.
كفار جريان پيمان نامه را به عنوان داور در كار خود گرفتند. بدين ترتيب كه اگر پيمان نامه، همانگونه كه رسول خدا خبر داده بود، از بين رفته باشد، مسلمانان را از تبعيد بيرون آورند و اگر چنان نبود، پيامبرو همه يارانش را همچنان در شعب ابى طالب نگه دارند.
وقتى قريش به سراغ پيمان نامه رفتند، آن را همان گونه كه پيامبر گفته بود، يافتند و طبق قرار، بنى هاشم از تبعيدگاه خود آزاد شدند.بدين ترتيب يكى از طاقت فرساترين دوره هاى رسالت پيامبرپايان پذيرفت.
سختى و تنگدستى كه در شعب ابى طالب بر خاندان بنى هاشم وارد شددر نهايت بسيار دشوار و غم انگيز بود. آنان همچنين خسارتهاى فراوانى نيز متحمل شدند. زيرا محاصره اقتصادى و اجتماعى بنى هاشم در نهايت به مرگ خديجه همسر پيامبر، وابوطالب عمو و كفيل آن حضرت انجاميد.
خديجه، در همه دردها و آرزوهاى پيامبر شريك آن حضرت بودوپيامبر را در برابر آزار و اذيتهايى كه از مردم متحمل مى شد، تسلّى مى بخشيد و آن حضرت را در برابر دسيسه هاى قريش ياورى مى كرد.ابوطالب نيز حامى پيامبر بود و سدّى بزرگ در ميان او و قريش ايجادكرده بود.
ابوطالب سرور قريش و بزرگ بنى هاشم بود. از نظر منطق نظام اجتماعى آن روز، حق مشروع وى بود كه از پيامبر دفاع كند، چراكه وى پيامبر را به مثابه فرزند خود مى دانست. در اين نظام انسان مى تواند، ازهر راه و در همه احوال از فرزندش دفاع كند، حتى اگر فرزندش از طريقه مردم آن ديار و دينشان به دور باشد.
مرگ ابوطالب و خديجه درنظر پيامبر مانند ويران شدن دژى استواربود كه بر دو پايه محكم قرار داشت. از اين رو، اين سال را به نام"عام الحزن" )سال اندوه( نامگذارى كردند. زيرا پيامبر در اين سال به خاطر مرگ دو پشتيبان ومدافع بزرگ رسالتش، شديداً متأثر واندوهگين شد. اين حادثه در بين سالهاى هفتم وهشتم بعثت به وقوع پيوست.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

هجرت به حبشه
پس از مرگ ابوطالب، پيامبر صلى الله عليه وآله با بحرانهاى سختى روبه رو شد.قريش همه نيروى خود را براى نابود كردن مسلمانان و از ميان بردن نهضت اسلامى به كار گرفت و فشارهاى سختى بر مسلمانان وارد آورد.آزارهاى فراوانى بر پيامبر روا داشت. چند بار نيز كمر به قتل پيامبربست امّا خداوند از اجراى نقشه آنان جلوگيرى مى كرد. پيامبر درباره بحرانهايى كه گريبانگير او و مسلمانان شده بود، تدابيرى انديشيد. به مسلمانان فرمان داد تا به حبشه هجرت كنند. اين نقشه با هجرت دو گروه بزرگ از طريق دريا به حبشه، اجرا شد. مسلمانان بدين ترتيب از شركفار و مكر و حيله آنان جان سالم به دربردند. پادشاه حبشه نيز آنان راپناه داد و مقدمشان را گرامى داشت.
پيامبر در مورد خود نيز تصميم گرفت به "طائف"، شهرى نزديك مكّه كه قبيله بزرگ و نيرومند ثقيف در آنجا زندگى مى كرد، برود.پيامبر بدين اميد به طايف رفت كه مردم آنجا را هدايت كند؛ تا آنان نيزپيامبر را از آزار و اذيت قريش در امان نگاه دارند. امّا اين طرح،با موفقيت روبه رو نشد. قبيله ثقيف نه تنها اسلام نياورد بلكه ديوانگان ونادانان خود را بر پيامبر گماشت تا آن حضرت را به بدترين شكل آزاردهند. آنان كسانى به مكّه فرستادند تا ماجراى دعوتشان به اسلام از سوى پيامبر را براى قريش نقل كنند. قريش بار ديگر دست به كار نابودى آن حضرت شد. پيامبر كه از بيم جان خود نمى توانست به صورت معمولى به مكّه بازگردد، ناگزير شد به تنى چند از بزرگان و رؤساى قريش پيغام دهد و از آنان بخواهد كه وى را در مقابل قريش پناه دهند. يكى از آنان تقاضاى پناهندگى پيامبر را پذيرفت و آن حضرت توانست در زير چترحمايت او به مكّه وارد شود.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

دعوت قبايل ديگر
سرانجام پيامبر صلى الله عليه وآله دريافت كه مردم مكّه نمى توانند پرچمداران رسالت مقدّس اسلام در سراسر جهان باشند. زيرا مى ديد كه دعوت مصرّانه و پيگير او در حدود ده سال هيچ سودى دربر نداشته، و همچنين،بر پافشارى كفار ومعاندان نيز افزوده است.
بنابراين، رسول اسلام تصميم گرفت دعوت خود را درميان ساير قبايل عربى گسترش دهد. اگر آن حضرت مى توانست قبيله اى را به سوى اسلام راهنمايى كند به سوى آن قبيله مى رفت و نور تابناك اسلام را از طريق افراد آن قبيله انتشار مى داد. بدين منظور آن حضرت در مراسمى كه اعراب براى عبادت يا تجارت تشكيل مى دادند، در جمع آنها حضورمى يافت؛ و خطاب به افراد قبيله مى فرمود: "اى بنى فلان! من فرستاده خدايم به سوى شما. خداوند به شما مى فرمايد كه او را پرستش كنيد،وهمتايى براى او قائل نشويد، جز او هرچه را كه مى پرستيد كنار گذاريدو به من بگرويد و مرا تصديق كنيد و از شر دشمنانم در امان نگاه داريد تامن نيز به شما بگويم چرا خداوند مرا مبعوث كرده است".
قريش براى خنثى كردن اثر دعوت پيامبر، كسانى را به دنبال آن حضرت روانه مى كردند تا مردم را از طاعت او برحذر دارند و دعوتش را لوث كنند. اكثر اوقات ابولهب، عموى پيامبر، اين وظيفه را برعهده مى گرفت(9).
قبيله هاى عرب نيز بر عبادت خدايان خيالى خويش پا مى فشردندوتعصب مى ورزيدند و پيروى از آيين پدران خود را ترجيح مى دادند. ازطرف ديگر آنها از قريش هم مى ترسيدند. چون اگر اسلام مى آوردند بطورقطع بايد خود را براى جنگ با قريش آماده مى كردند. از اين رو دعوت پيامبر را نمى پذيرفتند و آن حضرت را به نيكى يا بدى از خود مى راندند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

يثرب... مشرق اسلام
تنها يك قبيله دعوت پيامبر را پذيرفت. اين قبيله در يثرب )مدينه(مسكن داشتند، و به دو طايفه اوس و خزرج تقسيم مى شدند. همواره بين اين دو طايفه جنگ و خونريزى برپا بود بطورى كه هر دو از اينهمه ستيزه و نزاع به ستوه آمده بودند.
مردم "يثرب" سخن پيامبر را پذيرفتند و به دعوت او گردن نهادندوبدين گونه اسلام در شهر "يثرب" مانند طلوع خورشيد تابناك پس ازشبى دراز، آغاز به انتشار كرد.
سپس دومين بيعت مسلمانان "يثرب" با حضرت محمد صلى الله عليه وآله در عقبه"منى" شكل گرفت و در همان جا پيمانى نظامى ميان پيامبر و هواداران يثربى اش منعقد شد. به موجب اين پيمان، مسلمانان "يثرب" موظف شدند باتمام قواى جنگى خود، از پيامبر و ساير مسلمانان دفاع كنند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

هجرت به مدينه
پيامبرصلى الله عليه وآله برنامه هجرت به مدينه را ترتيب داد. آن حضرت يارانش رايكى پس از ديگرى به دور از چشم قريش، به سوى مدينه رهسپار مى كرد.
وقتى كفار از اين حركت آگاه شدند، باخود گفتند: اگر مسلمانان درمدينه گرد آيند، پايگاه نيرومندى برضد ما ايجاد خواهند كرد و جان ومال ما را به شدّت تهديد خواهند نمود.
در جستجوى راه چاره اى برآمدند تا مسلمانان را از راه تشويق ودلجويى و يا تهديد از هجرت به مدينه بازدارند. امّا مسلمانان بااستفاده از تاريكى شب از چنگال قريش مى گريختند. كفار با خودمى گفتند: "محمد هنوز در چنگ ماست و چيزى مانع از دسترسى ما به اونيست. اگر او بتواند به مدينه هجرت كند و يارانش را به دور خود گردآورد كشتن او براى ما بسيار مشكل خواهد شد". بنابراين در"دارالندوة" گرد آمدند و درباره اين مسأله به مشورت پرداختند. درنهايت تصميم گرفتند از هر قبيله يك نفر داوطلب شود و سپس همگى به يكباره بر پيامبر يورش برند و او را بكشند و خون او را به گردن همه قبايل عرب اندازند و بدينوسيله آن را پايمال كنند. در اين صورت بنى هاشم هم نمى توانست تنها يك قبيله را مسئول قتل پيامبر بشناسد و دست به انتقام گشايد.
كفار از هر قبيله فردى انتخاب كردند. آنان خانه پيامبر را در محاصره خود گرفتند. امّا وحى بر پيامبر فرود آمد، و آن حضرت را از طرحهاوبرنامه هاى قريش آگاه كرد و به او فرمود تا شبانه شترى اختيار كند و به سوى مدينه هجرت نمايد.
پيامبر، حضرت على عليه السلام را در بستر خويش خواباند تا كفار گمان برندكه آن حضرت در خانه آرميده و چون سرگرم نگهبانى از آن حضرت شدند، وى از راهى ديگر بگريزد. امام على عليه السلام در بستر پيامبر آرميدوچشم به راه سرنوشت دوخت. درهمين حال پيامبر در تاريكى شب به سوى غار "ثور" حركت كرد و چند روز در آنجا به سر برد و سپس ازبيراهه به سوى مدينه روانه شد تا مبادا قريش يا مزدورانشان كه به طمع گرفتن جايزه براى دستگيرى محمد به تعقيب آن حضرت پرداخته بودند،وى را دستگير كنند.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

هجرت... آغاز حياتى نوين
وقتى پيامبر به مدينه رسيد، جشن باشكوهى از سوى مردم آن شهر به افتخار حضرت برپا شد. كاروانهاى سرور و شادى به راه افتاد و نغمه هاى شادمانه به آسمان رفت.
هجرت پيامبر بدينسان پايان يافت و خود آغازگر حيات نوينى براى مسلمانان شد. حياتى عزّتمند و گرامى براى مسلمانان، حيات دفاع ازحقوقشان و جهاد با دشمنانشان، حيات گسترش و پويايى در سرتاسرجهان. در واقع هجرت پيامبر، آغاز شكل گيرى امّت يكتاپرست اسلامى بود. به اين دليل است كه مسلمانان هجرت پيامبر را مبدأ تاريخى - دينى خود قرار دادند، چرا كه هجرت درنظر آنان يكى از مهم ترين رويدادها به شمار مى رفت.
در مكّه هنوز گروهى از مسلمانان باقى مانده بودند كه آنان نيز پس ازپشت سر گذاردن دشواريهاى بسيار، به رهبرى حضرت على عليه السلام به سوى مدينه هجرت كردند. قريش كه از طرحها و توطئه هاى پيشين خود سودى نبرده بود، براى از بين بردن اسلام و مسلمانان دست به طرح نقشه هاى ديگر زد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

توطئه هاى قريش
نقشه هاى جديد آنها در دو برنامه خلاصه مى شد كه قريش آنها رايكى پس از ديگرى دنبال مى كرد.
برنامه اوّل: آنها نامه هايى به مردم مدينه نوشته و با اندكى تشويق وتهديد خواستار تسليم پيامبر صلى الله عليه وآله به آنها شدند امّا مسلمانان اين نقشه رابه ريشخند وطراحان آن را به باد مسخره گرفتند و قصيده اى هجوآميز به قريش نوشتند، وپس از آنكه حقيقت پيامبر و نيز انگيزه هاى دشمنى قريش را تشريح كردند، با بيانى روشن پاسخ آنها را گفتند.
برنامه دوم: از آنجا كه قريش امور تجارت سرزمينهاى عربى را دردست داشت؛ مدينه را در محاصره اقتصادى قرار داد. قريش كه ايمنى راههاى تجارى را باهم پيمانى با قبايل صحرانشين كه در راه شام و راه يمن مسكن داشتند، تأمين مى كرد بيانيه اى به همه اين قبايل صادر كرد، و آنان را از فروش مواد غذايى به مردم مدينه منع كرد. همچنين در اين بيانيه هشدار داده شده بود، كه به كاروانهاى بازرگانى كه قصد بردن مواد غذايى به مدينه را دارند، اجازه رفت و آمد ندهند.
امّا پيامبر كه مسئوليّت دفاع از مدينه بر دوش او بود و به خوبى دريافته بود كه محاصره اقتصادى كه مردم مدينه بدان دچار آمده اند به خاطر اوست در صدد برنامه ريزى براى دفاع در برابر اين محاصره برآمدو اين امر، چنانكه بعداً خواهيم گفت، به جنگ بدر منتهى شد. امّا پيش از پرداختن به علل وقوع جنگ بدر، بهتر است نگاهى گذرا به وضعيت مردم مدينه و امكانات مادى و معنوى آنان داشته باشيم.
پيامبر در مدينه با سه طايفه روبه رو شد:
1 - مسلمانان كه از سه گروه اوس، خزرج و مهاجران تشكيل مى شدندونسبت به هم بيگانه بودند. پيامبر صلى الله عليه وآله توانست آنان را در بوته اى واحدذوب كند بطورى كه به صورت برادرانى يكدل و آهنين صف درآمدندودر "مساوات و تعاون، امتى يگانه همچون دانه هاى شانه گرديدند".
2 - منافقان، اينان گروه بزرگى از اعراب را تشكيل مى دادند. اظهاراسلام مى كردند ولى در نهان كفر مى ورزيدند. پيامبر توانست جلوى تحركات اين گروه را بگيرد. بعضى اوقات با آنها همراه مى شد ومسئوليتهاو مناصبى به ايشان مى سپرد، تا آنها را بدينوسيله مشغول سازد، وحى نيزبا آياتى كه در شأن منافقان نازل مى كرد، در ارزيابى آنها شركت مى جست و تأكيد مى كرد كه:
)إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ(10)).
"منافقان در پست ترين طبقات دوزخ جاى دارند."
3 - يهود، آنان نيرويى رعب انگيز بودند كه مال و سلاح و امكانات فراوانى در اختيار داشتند. پيامبر صلى الله عليه وآله قراردادهايى سياسى و نظامى باايشان بسته بود كه براى هر دو طرف ضامن زندگى مسالمت آميز و دفاع مشترك از شهر و مردم آن بود.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

مدير و مربّى
در ديگر امور، پيامبر با وسعت انديشه وسعه صدر و حسن تدبيرش وبا ويژگى خاصى كه خداوند به او داده بود، توانست برترى و تفوق خودرا بر ساير مردمان و در همه زمانها نشان دهد. آن حضرت با آنكه يتيمى طرد شده بود، توفيق يافت از جهنم بيابان عربستان، بهشت دولتهاى اسلامى و مهد تمدن و فرهنگ اسلامى را بنيان نهد. و از مردمان آن دياركه از نظر اخلاق و عادات از بدترين مردمان روى زمين به شمارمى آمدند، پيوسته رهبران و سرورانى جهانى به وجود آورد. آنچنانكه تفصيل برخى از اين رويدادها را، پيش از اين نيز بيان كرديم. آيا اينهاهمه نمى تواند گواهى بر حُسن تدبير و وسعت انديشه و سيرت زيبا و كمال روحى و عقلى آن حضرت به شمار آيد؟

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

خُلق عظيم
اگر از شرح صدر و وسعت روح آن حضرت در ميدان تدبير امورخصوصى و عمومى تا ساير مظاهر برترى روحى و اخلاقى وى تأمل كنيم بايد از توصيف كامل جوانب برترى آن حضرت در اخلاق، اظهار عجزوناتوانى نماييم. چراكه خداوند وى را خاتم پيامبران قرار داده و اينان كسانى هستند كه در هر دو جنبه مادى و معنوى راهبر و سرآمد تمام انسانها بوده اند.
اميرمؤمنان على عليه السلام، براى نشان دادن عجز و ناتوانى انسان از توصيف كامل پيامبر، استدلال لطيفى را بيان كرده است. او مى گويد: خداوند درقرآن مى فرمايد: )وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا(15)).
"اگر نعمتهاى خداوند ا شمارش كنيد، آنها را نتوانيد جمع كرد."
درهمين حال خداوند در آيه ديگرى مى فرمايد:
)فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ(16)).
"بهره زندگى دنيا در آخرت جز اندكى نيست."
بنابراين، زندگى دنيا كه نزد خداوند اندك است، احاطه بر آن وشمارش آن ممكن نيست پس چگونه مى توان به خُلق و خوى پيامبرپى برد كه خداى تعالى درباره اش گفته است:
)وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ(17))؛ "همانا تو داراى خوى بزرگ هستى."
خداوند خُلق پيامبر را صفت عظيم، توصيف فرموده است و هرگاه نتوان چيز اندك )نعمتهاى دنيوى( را شمارش كرد پس چگونه مى توان به شمارش چيزى كه بزرگ است )خلق و خوى پيامبر( توانا شد؟!

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

در بلنداى اخلاق
با اين وصف، نگارنده برخى از مظاهر اين خلق و خوى بزرگ را به نگارش در مى آورد.
پيامبر صلى الله عليه وآله، دليرترين و بردبارترين و عادلترين و پاكترين وبخشنده ترين مردمان بود. حتى يك درهم و دينار براى يك شب نزد اوباقى نمى ماند. او از همه مردم زاهدتر بود و ساده تر زندگى مى كردآنچنانكه كفش و جامه اش را به دست خويش وصله مى كرد و در امورخانه همگام با ديگر افراد كمك وهمكارى مى نمود.
حيا و آزرم او از ديگران بيشتر بود. هيچ گاه در چهره كسى خيره نمى شد. از همه مردم آسان گيرتر بود. دعوت هر آزاده و بنده اى را اجابت مى كرد. هديه را مى پذيرفت حتى اگر جرعه اى شير بود و سعى مى كرد آن را جبران كند و به ديگران بخوراند. هيچگاه دربرابر دعوت كنيز ياتهيدستى تكبر نمى ورزيد و از آن با روى باز استقبال مى كرد. آن حضرت به خاطر خدا، نه به خاطر خودش، خشمگين مى شد و فرمان خدا را اجرامى كرد اگرچه به زيان خود يا يكى از يارانش تمام مى شد. روزى ياران آن حضرت به وى پيشنهاد كردند از نيروى مشركان ديگر عليه دشمنان مشركش سود جويد امّا آن حضرت پيشنهاد آنان را رد كرد و فرمود: ما ازمشركان يارى نمى جوييم. حال آنكه پيامبر در آن هنگام بسيار به كمك آنان نياز داشت.
آن حضرت از شدّت گرسنگى سنگ بر شكم مى بست و هرگاه خوردنى فراهم مى شد، هرچه مى يافت مى خورد و چيزى را بر نمى گرداند.خوراكش ساده بود. درحالى كه تكيه داده بود، غذا نمى خورد. باتهيدستان هم سفره مى شد و با فقرا مجالست مى كرد. دانشمندان را گرامى مى داشت و به هيچ كس جفا نمى كرد.
از فعاليتهاى اجتماعى پيامبر آن بود، كه از بيمار، هركس كه بود و به هر نحو، عيادت مى كرد و به تشييع جنازه مردگان مى رفت. به تنهايى راه مى رفت. هيچ گاه حَشَم و خَدَم براى خود نمى گرفت. هر مركبى كه حاضربود سوار مى شد، چه اسب و چه استر و چه الاغ. گاه پابرهنه مى رفت وگاهى با كفش. زمانى ردا دربر مى كرد و گاهى بدون ردا و بدون عمامه وكلاه خارج مى شد ولى وقتى راه مى پيمود به نيرومندى مى رفت نه باضعف و سستى. به هنگام رفتن، پاهايش را از زمين مى كند آنچنانكه گويى از فراز به نشيب مى آيد.
بوى خوش را بسيار دوست مى داشت. او صاحب غلامان و كنيزان بودولى هيچ گاه بر آنها برترى نمى جُست. وقتى را از دست نمى داد كه درطاعت خداوند نباشد.
با هركس كه ديدار مى كرد، در سلام گفتن سبقت مى جست. هركس براى كارى در كنار او بود صبر مى كرد تا وى جدا شود. به هريك ازيارانش كه برمى خورد دستش را براى مصافحه دراز مى كرد. و آنگاه دست او را مى گرفت وانگشتانش را در انگشتان او فرو مى برد و آنگاه دست ديگرش را بر روى دست او مى نهاد.
اگر به نماز ايستاده بود. و كسى براى كارى نزد وى مى آمد، نمازش رازودتر تمام مى كرد و آنگاه رو به شخص كرده مى گفت: آيا كارى دارى؟وچون حاجت او را روا مى كرد، دوباره به نماز مى ايستاد.
بيشتر به حالت تواضع مى نشست. يعنى زانوانش را با دو دست بغل مى كرد و تا آخر مجلس مى نشست. هيچ گاه ديده نشد درميان يارانش،پاهايش را دراز كند. بيشتر رو به قبله مى نشست. هركس را كه بر وى وارد مى شد گرامى مى داشت و گاهى اوقات براى افرادى كه از بستگان اوهم نبودند، جامه اش را براى نشستن مى گستراند. گليم را زير پاى كسى مى انداخت كه بر وى وارد شده بود، و اگر آن فرد نمى پذيرفت آنقدراصرار مى كرد تا بپذيرد.
هركس به سخن پيامبر گوش مى سپرد گمان مى برد كه وى درنظر پيامبرگرامى ترين مردمان است. تا آنجا كه هركس در محضر او مى نشست ازچهره ونگاه مبارك پيامبر برخوردار مى شد.
براى احترام و گرامى داشت يارانش، آنان را به كنيه فرا مى خواند،واگر كسى كنيه نداشت، آن حضرت خود كنيه اى براى او تعيين مى كرد.
در مورد زنان نيز اگر فرزندى داشتند آنها را به نام فرزندانشان مى خواند وگرنه كنيه جديدى براى آنها برمى گزيد. حتى كودكان را نيز باكنيه صدا مى زد.
از ديگران به خشم دورتر و به خشنودى نزديك تر و نسبت به مردم ازديگران دلسوزتر و سودمندتر بود.
هرگاه در مجلسى حاضر مى شد مى فرمود: "خداوندا پاك و منزهى وستايش تو راست. گواهى دهم كه معبودى جز تو نيست. از تو آمرزش خواهم وبه سوى تو بازگشت مى كنم".
وقتى درميان يارانش حضور مى يافت، به درستى معلوم نبود كه كدام يك از آنان حضرت محمد صلى الله عليه وآله است. زيرا خود را درميان آنان جاى مى داد )جاى ويژه اى براى خود تعيين نمى كرد(. امّا بعداً چون تعدادملاقات كنندگان حضرت رو به افزايش رفت و واردان در پيش رويش مى پرسيدند كه كداميك از شما محمد هستيد؟ براى آن حضرت سكّويى گلين درست كردند. با اين وجود آن حضرت بازهم مى فرمود: من بنده اى بيش نيستم.
پيامبر اسلام خداترس تر از همه بود. نسبت به خدا از همگان پرواى بيشترى داشت. در شناخت خدا از همه داناتر و در طاعت خداوند از همه نيرومندتر ودر عبادت خدا شكيباتر و محبتش به خدا از ديگران بيشتروزهدش از همه زيادتر بود. آنقدر به نماز مى ايستاد كه كف پاهايش ازكثرت نماز شكافته مى شد. وقتى به نماز مى ايستاد اشكهايش روان مى شد. از صداى گريه وناله اش، زمينى كه روى آن نماز مى خواندمى لرزيد. گاه آنقدر روزه مى گرفت كه گفته مى شد: ديگر افطار نمى كندوگاه نيز روزه نمى گرفت تا جايى كه مى گفتند: او ديگر روزه نمى گيرد.نظافت بدنش را رعايت مى كرد جامه اش پاكيزه بود. موى سر و محاسنش را مرتب مى كرد و شانه مى زد. دندانهايش را مسواك مى كرد و بوى خوش به كار مى برد بطورى كه از دور نيز بوى خوش او را درمى يافتند. شخصى كه با وى همنشينى يا مصافحه كرده بود به نيكى شناخته مى شد زيرا بوى خوش عطر پيامبر از وى نيز به مشام مى رسيد. آن حضرت، گرسنه را سيرمى كرد و برهنه را مى پوشانيد پياده را سوار مى كرد و حاجتمندان را يارى مى داد و بدهى بدهكاران را ادا مى كرد.
او دليرترين مردم بود. تا آن جا كه امام على عليه السلام فرمود: "اگر ما را درروز بدر مشاهده مى كرديد، مى ديديد كه ما به پيامبر، كه نزديكترين ازهمه ما به دشمن بود و با سختى تمام مى جنگيد، پناه مى برديم". و نيزهمان حضرت فرموده است: "هنگامى كه شعله جنگ برافروخته مى شدو دو گروه دست به كار نبرد مى شدند ما به رسول خدا پناه مى آورديم.هيچكس از رسول خدا به دشمن نزديكتر نبود".
او از تمام مردم بخشنده تر و در گفتار راستگوتر و در پناه دادن وفادارتر بود. خلق و خويش از ديگران ملايم تر و نسبش پاك بود.هركس كه او را مى ديد تحت تأثير هيبت آن حضرت واقع مى شد. هركس با او رفت و آمد مى كرد، دوستش مى داشت. چيزى از وى تقاضا نمى شدجز آن كه آن را مى بخشيد. روزى مردى به نزدش آمد و چيزى درخواست كرد. پيامبر آنقدر به وى گوسفند بخشيد كه ميان دو كوه را پر كرد. آن مرد به سوى قبيله اش بازگشت و گفت: اسلام آوريد كه محمد آنچنان مى بخشد كه گويى بيمى از تنگدستى ندارد.(18)
او هر منكرى را زشت مى انگاشت و به هر خوبى فرمان مى داد.بالاخره آن كه وى براى هر خوبى سرمشق، و براى هر فضلى نمونه،وبراى هر چيزى كه انسان را در دو جهان سود مى بخشيد، راهبر بود.
بر او و بر دودمانش برترين و پاكترين درودها و سلامها باد.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)


مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
---

نمايه
1) قريش تصغير "قرش" به معناى جانورى دريايى و نيز نام واحد پول است.
2) ساوه: شهرى در ايران است و در كنار آن درياچه اى بوده، كه اكنون آب آن خشك شده است و امروز به صورت باتلاقى درآمده كه اگر كسى بدان نزديك شود در آن فرو مى رود.
3) سوره علق، آيه 5 - 1.
4) سوره مدثر، آيه 3 - 1.
5) سوره شعراء، آيه 214.
6) رسول الإسلام في مكّة، ص 21.
7) رسول الإسلام في مكّة، ص 28.
8) سوره اسراء، آيه 88.
9) خاتم النبيّين، ص 9.
10) سوره نساء، آيه 145.
11) خاتم النبيّين، ص 146.
12) سوره هود، آيه 12.
13) سوره مائدة، آيه 67.
14) سوره مائده، آيه 3.
15) سوره ابراهيم، آيه 34.
16) سوره توبه، آيه 38.
17) سوره قلم، آيه 4.
18) در نقل خصلتهاى پاك آن حضرت از كتاب "المعارف الاسلامية" صفحات 48 تا74 بهره جستيم.

مورد: اول | قبلى | بعدى | آخر | |
top_page

(1/1)